فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  شنبه  8 ارديبهشت 1403 - السبت  17 شوال  1445 - Satur  27 Apr 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > اخلاق و اجتماع > اثر شفاعت امام موسی بن جعفر علیهما السلام در دنيا

اثر شفاعت امام موسی بن جعفر علیهما السلام در دنيا


_______________________________________________________________  

هو العليم

مقاله پیش رو گزیده ایست از فرمایشات مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیه در کتاب معاد شناسی

 در ارتباط با اثر شفاعت امام موسی بن جعفر علیهما السلام در دنیا و توسل به آن حضرت

 _______________________________________________________________  

دانلود فایل پی دی اف دانلود پی دی اف موبایل

 

 

 

اثر شفاعت امام موسی بن جعفر علیهما السلام در دنيا

بارى، يك روز براى ما ( مرحوم آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی) نقل مى‏ كرد كه در مرحله اى از مراحل سير و سلوك، حال عجيبى پيدا كردم و بدين كيفيّت بود كه نفس خود را افاضه كننده علم و قدرت و رزق و حيات به جميع موجودات مى‏ديدم، بدين قسم كه هر موجودى از موجودات از من مدد مى‏گيرد، و من مُعطى و مُفيض فيض وجود به ماهيّات امكانيّه و قوالب وجوديّه هستم.

اين حال من بود، و از طرفى علماً و اجمالًا نيز مى‏دانستم كه اين حال صحيح نيست؛ چون خداوند جلّ و علا مبدأ همه خيرات است و افاضه كننده رحمت و وجود به جميع ما سِوَى.

چند شبانه روز اينحال طول كشيد، و هر چه به حرم مطهّر حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام مشرّف شدم و در باطن تقاضاى گشايش نمودم سودى نبخشيد، تصميم گرفتم به كاظمين مشرّف شوم و آن حضرت را شفيع قرار دهم تا خداوند متعال مرا از اين ورطه نجات دهد.

هوا سرد بود، به سوى مرقد مطهّر حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام از نجف عازم كاظمين شدم، و چون وارد شدم يكسره به حرم مطهّر مشرّف شدم. هوا سرد و فرش‏هاى جلوى ضريح را برداشته بودند، سرِ خود را در مقابل ضريح روى سنگ‏هاى مرمر گذاشتم و آنقدر گريه كردم كه آب اشك چشم من بر روى سنگ‏هاى مرمر جارى شد.

هنوز سر از زمين بر نداشته بودم كه حضرت شفاعت فرمودند و حال من عوض شد، و فهميدم كه من كيستم؟ من چيستم؟ من ذرّه اى هم نيستم، من بقدرِ پرِ كاهى قدرت ندارم؛ اينها همه مال خداست و بس، و اوست مفيض على الإطلاق، و اوست حىّ و حيات دهنده، و عالم و علم بخشنده، و قادر و قدرت دهنده، و رازق و روزى رساننده؛ و نفس من يك دريچه و آيتى است از ظهور آن نور على الإطلاق.                    

در اينحال برخاستم و زيارت و نماز را بجاى آوردم و به نجف اشرف مراجعت كردم، و چند شبانه روز باز خدا را مفيض و حىّ و قادر در تمام عوالم مى‏ ديدم، تا يكبار كه به حرم مطهّر أمير المؤمنين عليه السّلام مشرّف شدم، در وقت مراجعت به منزل، در ميان كوچه حالتى دست داد كه از توصيف خارج است و قريب ده دقيقه سر به ديوار گذاردم و قدرت بر حركت نداشتم. اين يك حالى بود كه أمير المؤمنين مرحمت فرمودند و از حال حاصله در حرم موسى بن جعفر عليهما السّلام عالى تر و دقيق تر بود، و آن حال مقدّمه حصول اينحال بود. اينها همه شواهد زنده ايست از شفاعت آن سروران و امامان، ولى البتّه بايد محكم گرفت و دست بر نداشت، و مانند مرحوم آقا سيّد جمال الدّين سرِ مسكنت و مذلّت در آستانشان فرود آورد، تا دستى از غيب برون آيد و كارى بكند.

             جز تو ره قبله نخواهيم ساخت گر        ننوازى تو كه خواهد نواخت؟

             يار شو اى مونس غمخوارگان             چاره كن اى چاره بيچارگان‏

             درگذر از جرم كه خواهنده‏ايم              چاره ما كن كه پناهنده‏ايم‏

             چاره ما ساز كه بى ياوريم                 گر تو برانى به كه رو آوريم‏

             لَنْ أبْرَحَ الْبابَ حَتَّى تُصْلِحوا عِوَجى        وَ تَقْبَلونى عَلَى عَيْبى وَ نُقْصانى

             فَإنْ رَضيتُمْ فَيا عِزّى وَ يا شَرَفى           وَ إنْ أبَيْتُمْ فَمَنْ أرْجو لِغُفْرانى

             اى درِ تو مقصد و مقصود ما                وى رخ تو شاهد و مشهودِ ما

             نقد غمت مايه هر شادِئى                 بندگيت به ز هر آزادئى‏

             كوى تو بزم دل شيداى ماست           مسكن ما منزل ما جاى ماست‏

             عشق تو مكنون ضمير من است         خاك سراى تو سريرِ من است‏

             اى غمت از شادى احباب به              دردِ تو از داروى اصحاب به‏

             كوه غمت سينه سيناى من              روشنى ديده بيناى من   

 

 توسل به موسی بن جعفر علیه السلام و برگرداندن حیات به شخص

 

يكى از اقوام شايسته ما كه از اهل علم سامرّاء بوده و سپس در كاظمين و فعلًا در طهران سكونت دارد براى من نقل كرد كه: در ايّامى كه در سامرّاء بودم مبتلى شدم به مرض حصبه سخت و هر چه در آنجا مداوا نمودند مفيد واقع نشد.

مادرم با برادرانم مرا از سامرّه به كاظمين براى معالجه آوردند، و در كاظمين نزديك به صحن مطهّر يك اطاق در مسافرخانه تهيّه و در آنجا به معالجه من پرداختند؛ مؤثّر واقع نشد و من بيهوش افتاده بودم.

از معالجه اطبّاى كاظمين كه مأيوس شدند يك روز به بغداد رفته و يك طبيب سنّى مذهب را براى من به كاظمين آوردند.

همينكه نزديك بستر من آمد و مى‏ خواست مشغول معاينه گردد من در اطاق احساس سنگينى كردم، و بى اختيار چشم خود را باز كردم ديدم خوكى بر سر من آمده است؛ بى اختيار آب دهان خود را به صورتش پرتاب كردم! گفت: چه مى‏كنى، چه مى‏كنى؟ من دكترم، من دكترم!

من صورت خود را به ديوار كردم و او مشغول معاينه شد و دستوراتى داد و نسخه ‏اى نوشته و رفت.

نسخه را تهيّه كرده و به تمام دستورات او عمل كردند ابداً مؤثّر واقع نشد؛ و من لحظات آخر عمر خود را مى‏گذراندم تا آنكه ديدم حضرت عزرائيل وارد شد با لباس سفيد و بسيار زيبا و خوشرو و خوش منظره و خوش قيافه.

پس از آن پنج تن: حضرت رسول أكرم و حضرت أمير المؤمنين و حضرت فاطمه زهراء و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم السّلام بترتيب وارد شدند و همه نشستند و به من تسكين دادند، و من مشغول صحبت كردن با آنها شدم و آنها نيز با هم مشغول گفتگو بودند. در اينحال كه من به صورت ظاهر بيهوش افتاده بودم، ديدم مادرم پريشان شده و از پلّه ‏هاى مسافرخانه بالا رفت روى بام، و رو كرد به گنبد مطهّر حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام و عرض كرد:

يا موسى بن جعفر! من بخاطر شما بچّه ‏ام را اينجا آوردم، شما راضى هستيد بچّه ‏ام را اينجا دفن كنند و من تنها برگردم؟ حاشا و كلّا! حاشا و كلّا! (البتّه اين مناظر را اين آقاى مريض با چشم دل و ملكوتى خود ميديده است نه با چشم سر؛ آنها بهم بسته و بدن افتاده و عازم ارتحال است)

همين كه مادرم با حضرت موسى بن جعفر مشغول تكلّم بود ديدم آنحضرت به اطاق ما تشريف آوردند و به حضرت رسول الله عرض كردند: خواهش مى‏كنم تقاضاى مادر اين سيّد را بپذيريد! حضرت رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم رو كردند به عزرائيل و فرمودند: برو تا زمانى كه خداوند مقرّر فرمايد؛ خداوند بواسطه توسّل مادرش عمر او را تمديد كرده است. ما هم ميرويم إن شاء الله براى موقع ديگر.

مادرم از پلّه‏ ها پائين آمد و من نشستم، و آنقدر از دست مادر عصبانى بودم كه حدّ نداشت. و به مادر مى‏گفتم: چرا اينكار را كردى؟! من داشتم با أمير المؤمنين ميرفتم، با پيغمبر ميرفتم، با حضرت فاطمه و حسنين ميرفتم؛ تو آمدى جلو ما را گرفتى و نگذاشتى كه ما حركت كنيم‏.

 

معاد شناسی ج 1 ص 283؛ج 9 ص 118.

 

 

چاپ ارسال به دوستان
 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی