فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  پنجشنبه  9 فروردين 1403 - الخمیس  16 رمضان  1445 - Thers  28 Mar 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > تاریخ حیات پیامبر اکرم 1

تاریخ حیات پیامبر اکرم 1


أعُوذُ بِاللهِ مِن الشَّیطَانِ الرَّجِیم

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ

اَلحَمدُلِلهِ رَبِّ العَالَمِینِ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَاوَ نَبِیِّنَا أَبُوالقَاسِمِ مُحَمِّدٍ

وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِریِنِ وَ لَعنَةُ عَلَی اَعدَائِهِم اَجمَعِین

 

       قال الله تعالی فی کتابه:

 

 بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ * وَ اَلضُّحىٰ  * وَ اَللَّيْلِ إِذٰا سَجىٰ  * مٰا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مٰا قَلىٰ  *وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ اَلْأُولىٰ  * وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضىٰ  * أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوىٰ  * وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدىٰ  * وَ وَجَدَكَ عٰائِلاً فَأَغْنىٰ  * فَأَمَّا اَلْيَتِيمَ فَلاٰ تَقْهَرْ  * وَ أَمَّا اَلسّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ  * وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ  [1]

 

جهت تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام و رفع گرفتاری و بدی از مومنین و شیعیان امیرالمومنین صلواتی ختم کنید.

 

دیدارهای پیامبر اکرم از مکه در خلال اقامتشان در قبیله بنی سعد

 

بحث ما به اینجا رسید که حلیمه سعدیه پیغمبر اکرم را برای رضاع به قبیله خود برد و مدت دو سال در نزد او باقی بود. بعضی‌ها زمان مصاحبت پیغمبر اکرم را با حلیمه سعدیه پنج سال ذکر می‌کنند. در این مدت دو بار حلیمه پیغمبر را به مکه بازگرداند؛ در مرتبه اول حدود نه ماهگی یا ده ماهگی بود که پیغمبر اکرم را به مکه آورد و چشمان مادر آن حضرت به دیدار فرزند روشن شد ، ولی چون مرضی در مکه آمده بود - و ظاهرا وبا آمده بود - فورا آن حضرت را به قبیله بازگرداند.

در وهله دوم هنگامی بود که عده‌ای از علما و نصاری حبشه به مکه آمده بودند و هنگامی که چشمشان به پیغمبر اکرم در قبیله بنی سعد افتاد، درصدد برآمدند که آن حضرت را بربایند ؛ چون در آن حضرت آثار نبوت و علاماتی یافتند که مطابق نوشته های موجود در کتبشان بود، و وقتی که با آن حضرت مواجه شدند دیدند آن علامات بر آن حضرت منطبق است و خواستند آن حضرت را بربایند و به حبشه ببرند (حبشه همین اتیوپی فعلی است که در قسمت جنوبی قاره افریقا واقع شده )، و این افتخار نصیب آنها شود.[2]

 ما در تاریخ نداریم یا من ندیدم که علمای نصاری و به طور کلی نصرانیون در صدد ایذاء و اذیت پیغمبر برآمده باشند، بلکه تمام آنچه را که همه از آن حکایت می‌کنند پرهیز از یهود و علمای یهود است، و آنها تمام سعی و همت خودشان را بر این قرار داده بودند که به هر وسیله‌ای که ممکن است پیغمبر اکرم را از بین ببرند . لذا حضرت عبدالمطلب و حضرت ابوطالب که دو مربی برای پیغمبر اکرم بودند به همین جهت آنی آن حضرت ر ا از خود دور نمی‌کردند.

 

کرامات پیامبر اکرم در دامان عبدالمطلب

 

حلیمه سعدیه به روایت أشهر پس از پنج سال پیغمبر اکرم را به مکه آورد و به حضرت عبدالمطلب تسلیم کرد. حضرت عبدالمطلب تمام هم و غم خود را برای تربیت پیغمبر اکرم به کار بست؛ و در تاریخ داریم که آن حضرت را از اطفال خود بیشتر دوست می داشت و عنایت او به آن حضرت حتی از فرزندان خود بیشتر بود.

 در تمام این مدت ، در دوران طفولیت آنچه که از مکارم و معجزات از آن حضرت سر زد برای کسی پوشیده نبود. در سیره حلبیه دیدم -ظاهرا سبط ابن جوزی هم این مطلب را نقل کرده-، که مدتی چشم پیغمبر درد گرفت، ناراحتی چشم پیدا کردند و می‌نالیدند و حضرت در سن پنج سالگی ، شش سالگی بودند و مداوا مؤثر واقع نمی‌شد، حضرت عبدالمطلب به انواع مداوا آن حضرت را مداوا کرد و مؤثر نبود. روزی بعضی به حضرت عبدالمطلب گفتند: بین مکه و مدینه راهبی است طبیب و هیچ شخص رمدداری که ناراحتی چشم دارد را معالجه نمی‌کند الا اینکه او علاج می‌کند . بهتر است که فرزندت را پیش آن راهب ببری تا او علاج کند. حضرت عبدالمطلب پیغمبر اکرم را می‌آورد ، در بین راه وقتی که به آن صومعه می‌رسد، همین که چشم راهب به آن حضرت می‌افتد، می‌رود در صومعه غسل می‌کند و لباس تمیز می‌پوشد و می‌آید در آن حضرت تفحص و نگاه می‌کند . آن راهب از حضرت عبدالمطلب سوال می‌کند این طفل کیست؟

( ما در قرآن مجید از راهبان نصرانی و به طور کلی از نصرانیون تعریف و تمجید داریم به عکس از یهود که در مورد آنها داریم ،لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ اَلنّٰاسِ عَدٰاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اَلْيَهُودَ[3]، ولی راجع به نصاری صفات حسنه‌ای در قرآن از آنها بیان شده. گوئی در یهود به خاطر جمود آنها بر آن مرام خودشان یا خصوصیت‌های دیگری که در آنها وجود دارد خصوصیت‌های نفسانی و ذاتی، خیلی دورتر از گرایش به واقعند تا نصارا.)

 میگوید: طفل من است، راهب می‌گوید: طفل تو نیست ! چون ما در کتب خود داریم که پیغمبر آخر الزمان وقتی متولد می‌شود که پدر خود را از دست داده است و تو که ادعای ابوت این فرزند را می‌کنی نمی‌تواند صحیح باشد. می‌گوید: نوه من است، آن راهب به حضرت عبدالمطلب می‌گوید: شهادت می‌دهم که این پیغمبر آخر الزمان است و همان کسی است که من خدا را به او قسم یاد می‌کنم، و دوای درد چشم او در خود اوست؛ آب دهان این طفل دوای چشم دردش است و این از آثار پیغمبر آخر الزمان است که آب دهانش را به هر چشمی بمالد آن چشم شفا پیدا می‌کند. حضرت عبدالمطلب در همانجا آب دهان پیغمبر را درآورد و به چشم ایشان مالید، فورا خوب شد. [4]

بی‌جهت نبود که در جنگ خیبر در آن وقتی که لشگر اسلام قلعه خیبر را محاصره کرده بود ، پیغمبر اکرم لواء را در روز اول به ابی بکر دادند و فرمودند: «حمله کن و قلعه را فتح کن،» خب مشخص است دیگر ، ابوبکر هم رفت و دست از پا درازتر برگشت سرجایش . گفت : یا رسول الله! نمی‌شود کاری کرد ،قلعه بسته است، نگهبانان و محافظین از آن محافظت می کنند و هیچ راهی برای فتح قلعه نیست، حضرت روز دوم لواء را به عمر دادند -این کارها همه اش روی حساب و برنامه است ، همش روی اسرار است به خاطر این است که حضرت می‌خواهد به مردم بگوید : این هایی که ادعای خلافت ما را می‌کنند همان افراد ناعم الخدی[5] هستند که به درد نشستن در خانه می‌خورند و خودشان مردم را می‌فرستند جلو و فقط ادعای خلافت می‌کنند .در جنگ احد همین دو نفر با آن سومی (عثمان ) سه روز فرار کردند در کوههاو سه روز پس از جنگ به مدینه برگشتند، -  عمر مانند رفیق و مصاحب خود ابوبکر خائبا و خاسرا مراجعت کرد. در روز سوم حضرت به دنبال امیر المومنین علیه السلام فرستادند و فرمودند: «علی کجاست؟» گفتند: یا رسول الله !چشم درد گرفته و در خیمه افتاده، خیلی از ناراحتی چشم رنج می‌برد. حضرت فرمودند :«او را صدا کنید.» وقتی که امیر المومنین علیه السلام آمدند، حضرت از آب دهان خود به چشم مبارک مالیدند و چشم امیرالمؤمنین خوب شد.[6] این از خصوصیات پیغمبر است و راجع به باقی ائمه یک همچنین مطلبی را نداریم.

روزی حضرت عبدالمطلب در مکه در کنار بیت نشسته بودند و پیغمبر اکرم در همان اطراف و حوالی گردش می‌کردند که ناگهان طایفه‌ای از نصاری و از رهبانیون آنها به مکه آمدند . گوئی تولد پیغمبر اکرم را شنیده بودند و برای تفحص و زیارت آن حضرت به مکه مسافرت کرده بودند تا از نزدیک آن حضرت را ببینند. وقتی که دیدند پیغمبر اکرم در کنار حضرت عبدالمطلب نشسته خیلی خوشحال شدند، و به حضرت عبدالمطلب گفتند که:  این طفل را از گزند یهود مصون و محفوظ بدار و مراقبت کن که دست آنها به این طفل نرسد.

 

وفات حضرت آمنه

 

حضرت در سن شش سالگی بودند -بنابر اصح اخبار وارده در تواریخ - که مادر خود حضرت آمنه را از دست دادند.[7] در سفری که آمنه به مدینه داشت پیغمبر اکرم را به اتفاق ام ایمن که کنیز عبدالله بود و زن حبشی بود به مدینه آورد ، که هم قبر شوهر خود عبدالله را زیارت کند - چون بسیار می‌گویند اشتیاق برای زیارت قبر شوهر خود داشت،- و هم اینکه پیغمبر اکرم دایی‌ها و دایی زاده‌های خود را از طرف حضرت عبدالمطلب در مدینه ببینند، و با خویشاوندان صله‌ای شود.

 حدود یک ماه در مدینه مدت اقامت آنها طول کشید و در هنگام مراجعت به مکه در سرزمینی به نام ابواء ، (که زمین گودی بود به طوری که وقتی باران از اطراف می‌آمد در آنجا برکه‌ای تشکیل می‌داد و آبها در آن جمع می‌شدند ، از این نظر نام آن را ابواء گذاشتند ) حضرت آمنه مریض شدند و از دنیا رفتند ؛ قول صحیح آن است که آن حضرت در همانجا در بین راه مدینه و مکه ، البته نزدیک مدینه است، دفن شدند.[8] ولی قول دیگر این است که آن حضرت جنازه حضرت آمنه را به مکه منتقل کردند و در مکه دفن کردند.

از آنجا به بعد تربیت و حضانت پیغمبر اکرم بر عهده ام ایمن افتاد و حضرت در طول حیات خود از او به عنوان مادر پس از مادر خود یاد می‌کردند و بسیار بر پیغمبر اکرم رحمت و شفقت داشت و حضرت خیلی از او یاد می‌کردند .

بر طبق سیره حلبیه و تاریخ ابن هشام ، پیغمبر اکرم در آن سفری که برای معاهده صلح حدیبیه به مکه حرکت می‌کردند وقتی که به ابواء میرسند ، می‌روند کنار قبر مادر و برای مادرشان طلب رحمت و مغفرت می‌کنند و ظاهرا قبر خراب شده بوده ،مرمت می‌کنند قبر را و برمی‌گردند.[9]

سنی‌ها در اینجا می‌گویند که : - از آنجایی که اعتقادی به اسلام حضرت عبدالمطلب و حضرت ابوطالب و آمنه و اینها ندارند - شیعه‌ها این مطالب را ساخته اند که حضرت ابوطالب و یا حضرت آمنه مسلمان بوده . و لذا اهل سنت روایت می کنند که پیامبر اکرم در هنگام زیارت قبر مادرشان گریه کردند و مسلمانان از گریه پیامبر به گریه افتادند و هنگامی که از آن حضرت سوال کردند علت ناراحتی شان را ، حضرت فرمود: چون مادرم مشرک از دنیا رفته لذا به من اجازه داده نشده است که طلب مغفرت و رحمت کنم.[10]

 

طلب آمدن باران از پیامبر اکرم توسط عبدالمطلب وابوطالب

 

در همان سال (سال ششم یا سال هفتم از تولد خود ) بود که در مکه قحطی آمد، و بسیار از احشام و نفوس از بین رفتند، به مردم خیلی سخت گذشت، باران نیامده بود آذوقه و غله تمام شده بود، و همینطور مردم در ناراحتی و ضیق معیشت به سر می‌بردند.

 روزی زن عبدالمطلب در خواب می‌بیند که شخصی به او می‌گوید :شما چه نشسته‌اید! بروید طلب باران کنید از خدا ! طلب رحمت کنید! او میگوید: به چه قسم برویم؟ آن قاصد می‌گوید : از میان خود آن کسی را که از همه شریفتر و با نسب‌تر و با هیمنه و اقتدارتر است -و خصوصیاتی را که آن شخص به عیال حضرت عبدالمطلب می‌گفت ، دقیقا بر حضرت عبدالمطلب صدق می‌کرد،- او را بیابید و به اتفاق فرزندان اش  و یک نفر از هر قبیله متطهرا و مستغفرا در بالای کوه ابو قبیس بروید و در آنجا دعا کنید تا خداوند بر شما باران ببارد.

این مطلب را وقتی که نقل می‌کند ، اطرافیان می‌گویند این مطلب فقط بر حضرت عبدالمطلب منطبق است، لذا حضرت عبدالمطلب به اتفاق فرزندان و افراد عدیده دست پیغمبر اکرم را در دست میگیرد و به سمت کوه حرکت می‌کند. در بالای کوه خطاب به پروردگار می‌گوید: ای خدایی که خالق سحاب و خالق رعد و باران هستی ، ای خدایی که خالق نفوس هستی، اوضاع و احوال مارا بنگر و سختی معیشت ما را نظاره کن، و بر ما رحمت آور!

می‌گویند :هنوز دعای حضرت عبدالمطلب تمام نشده بود که باران بارید، آنقدر بارید که تمام وادی‌های اطراف مکه از آب پر شد و حیات جدیدی به مکه و مردم مکه افاضه شد.[11]

قدری دورتر از مکه که طائفه مضرّ بودند ، برای آنها باران نیامده بود. فردا آمدند خدمت حضرت عبدالمطلب که برای ما باران نیامده و فقط بر شما آمده و شما برای ما هم دعا کن . حالا که قرار است دعای شما مستجاب شود خب سهمی هم به ما برسد. حضرت عبدالمطلب به آنها فرمود که : فردا همگی به طرف عرفات حرکت می‌کنیم و در آنجا دعا می‌کنیم. باز مانند روز گذشته با فرزندان و به اتفاق پیغمبر اکرم حرکت می‌کنند و می‌آیند در عرفات . در آنجا بر بالای بلندی قرار می‌گیرند و دستور می‌دهند منبر مرتفعی درست کنند و پیغمبر اکرم را در دامن خود می‌نشانند و خدا را به پیغمبر اکرم یاد میکنند .

نقل می‌کنند که هنوز دعای حضرت عبدالمطلب تمام نشده بود که ابری آمد بالای سر آنها سایه انداخت ، سپس ابر حرکت کرد به سمت همان طایفه‌ای که تقاضای باران کرده بودند ، حضرت عبدالمطلب فرمود: حرکت کنید و بروید که سیراب شدید؛ و این قضیه کاملا برای اطرافیان حضرت عبدالمطلب روشن بود که این برکات به واسطه وجود پیغمبر اکرم است .

نظیر این قضیه هم در زمان تربیت پیامبر اکرم در دامان حضرت ابوطالب اتفاق می‌افتد. در آن زمان دوباره قحطی به مکه هجوم می‌آورد و مردم از پا درمی‌آیند به طوری که همه مستاصل می‌شوند .حضرت ابوطالب پیغمبر اکرم را بر بالای کوه ابو قبیس می‌آورد و از خداوند طلب باران می‌کند . ناگهان باران  شروع به باریدن میکند که می‌گویند : حضرت ابوطالب در همانجا هشتاد بیت در منزلت پیغمبر اکرم سرود که از جمله آنها همین شعر معروف است :

 

وأبیض یستسقی الغمام بوجهه         ثمال الیتامی عصمة للأرامل[12]

 

 این بیت  از همان هشتاد بیتی است که حضرت ابوطالب در مدح و منزلت پیغمبر سروده است .

پیغمبر اکرم در سن هشت سالگی یا نه سالگی بوده اند که حضرت عبدالمطلب از دنیا می‌روند، و حضرت عبدالمطلب سفارش و تاکید بسیاری به فرزند خود حضرت ابوطالب راجع به حضانت پیغمبر و تربیت ان حضرت دارد ؛ چون حضرت ابوطالب با عبدالله پدر پیغمبر از یک مادر بودند، و از بقیه برادران جدا بودند، بنابر آنچه که نقل شده است یا خود حضرت ابوطالب تربیت پیغمبر را به عهده می‌گیرد و یا به اتفاق زبیر که برادران ناتنی اوست مدتی توأما تربیت آن حضرت را عهده‌دار می‌شوند. از این جا دیگر زمان صبابت پیغمبر کم کم سپری می‌شود.

سفر پیامبر اکرم به شام و دیدار راهب نصرانی با ایشان

 

هنگامی که پیغمبر به حدود دوازده سالگی رسیدند - و حضرت ابوطالب تمام سعی و همت خود را بر مصاحبت با پیغمبر اکرم قرار داد، و خود آن حضرت هم آن قدر به حضرت ابوطالب علاقه داشت که آنی از او جدا نمی‌شد،-  در یکی از سفرهایی که در آن موقع اتفاق افتاده بود - که معمولا بازرگانان و تجار مکه به عربستان حرکت می‌کردند برای کسب تجارت برای اطراف و بلاد دورتر ،-  حضرت ابوطالب هم با کاروانی متشکل از افراد عدیده و امتعه حرکت می‌کند برای شام و افرادی را برای نگهداری و محافظت پیغمبر در مکه باقی می‌گذارد. پیغمبر از این قضیه خیلی ناراحت می‌شوند و وقتی که حضرت ابوطالب می‌خواهد حرکت کند پیغمبر می‌آیند و زمام ناقه را می‌گیرند و می‌گویند: ما را هم باید با خودت ببری و حالت رقت شدیدی در پیغمبر اکرم پیدا می‌شود. حضرت در آن موقع سنشان دوازده سال بوده است .

حضرت ابوطالب وقتی که این حال پیغمبر را می‌بیند ، قسم می‌خورد که والله دیگر تو را از خود جدا نمی‌کنم . آن حضرت را سوار مرکب می‌کنند و حرکت می‌کنند ، می‌آیند به سمت شام. این  اولین سفری بود که پیغمبر به بلاد دوردست انجام می‌دادند. سفری بود که از مدین می‌گذشت و بسیار برای آن حضرت جالب بود.

نقل می‌کنند به اولین دیر راهبی که می‌رسند ، وقتی که در آنجا نزول می‌کنند راهب از دیر بیرون می‌آید و کتابی را با خود بیرون می‌آورد و سوال می‌کند از آن افراد که این فرزند کیست؟ آنها می‌گویند که : فرزند این شخص است واشاره به ابوطالب می‌کنند. در آن موقع مرسوم بوده که به عمو هم پدر گفته می‌شده، و چون شخصی از دنیا می‌رفت معمولا سرپرستی اطفال او بر عهده برادر او بود. لذا از این نظر به عمو هم پدر گفته می‌شود.

آن راهب می‌گوید: فرزند این شخص نمی‌بایست باشد؛ ما در کتب خود داریم که این شخص وقتی به دنیا می‌آید که پدر خود را از دست داده، و آثار نبوت منحصرا فقط در این طفل است. حضرت ابوطالب می‌فرماید :بله ، این شخص پدر خود را از دست داده و من سرپرستی او را دارم . آن راهب خیلی تاکید و توصیه می‌کند بر حفظ و نگهداری و دوری آن حضرت از یهود.

از آنجا حرکت می‌کنند تا می‌رسند به بصری، در بصری راهبی بود معروف که اسقف و رئیس رهبانان آن زمان بود و این دیر اختصاص به راهبی داشت که از تمام رهبان و روسای نصرانی تقدم داشته باشد و علومی که به این راهب می‌رسید از بقیه آن علوم مقدم بود و مطالبی که به او می‌رسید مطالبی بود که از اوصیاء حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام به دست آنها می‌رسید.

 نقل می‌کنند وقتی که کاروان شام حرکت می‌کند و نزدیک آنجا نزول می‌کند، هنگامی که حرارت آفتاب شدت پیدا می‌کند ابری بر سر آن حضرت سایه می‌اندازد، کاروان را در نزدیک دیر آن راهب قرار می‌دهند. در آن وقت اگر کاروانی از آنجا عبور می‌کرد اعتنایی به آنها نمی‌کرد و با آنها صحبت نمی‌کرد ، به کار خود مشغول بود، ولی از قبل برای یک همچنین روزی عده و غذا تهیه کرده بود؛ گوئی خبر داشت که یک همچنین قافله‌ای از اینجا عبور می‌کند و خصوصیاتی دارد که از بقیه قوافل امتیاز دارد.

لذا وقتی که کاروان به آن مکان رسید همین که مشغول شدند اسباب و اثاثیه خود را بگسترانند ، راهب آمد و از آنها تقاضا کرد که به دیر بیایند و از غذاهای او استفاده کنند. آنها گفتند: ما خیلی زیاد از اینجا رفت و آمد می‌کنیم و می‌کردیم، تابه حال با ما صحبت نمی‌کردی، و با ما رفت و آمد نداشتی، او می‌گوید که: امروز با روزهای دیگر فرق می‌کند ، مسئله متفاوت است! حالا بیایید در این دیر ما تا ببینیم چه خبر است. افراد را برمی‌دارد و به دیر می‌برد، و به آنها می‌گوید: تمام افرادی که با شما هستند همه امروز مهمان من هستند و باید از این غذای من استفاده کنند. همه به دیر راهب می‌آیند و مشغول غذا خوردن میشوند. پیغمبر  اکرم در همان درختی که در زیر سایه آن درخت نشسته بودند آنجا می‌مانند. آن راهب وقتی که تفحص می‌کند می‌بیند همه آمدند ولی آن ابری که با آنها در حال حرکت بود همانجا ایستاده؛ و در تاریخ داریم درخت شاخه‌های خود را پایین آورده بود برای اینکه بر سر آن حضرت سایه بیندازد. -عجیب است وقتی انسان در بعضی از تواریخ نگاه می‌کند این مطالب را بعید می‌شمرند، درحالی که خود امام علیه السلام این مطلب را روایت می‌کند که : پیغمبر از هر جا که عبور می‌کرد سنگ و حجر و مدر و شجر بر آن حضرت سجده می‌کردند.[13] و یا اینکه می‌بینیم در حضرت عبدالله نوری بود که به هر جا می‌رفت به واسطه آن نور نبوت بر آن حضرت سجده می‌کردند.[14] اینها مطالبی است که به دست ما رسیده و ما نمی‌توانیم انکار کنیم. منتهی وقتی مورخی نظر و مقصد او فقط تحلیل مسائل از نقطه نظر علل و اسباب و معدات مادی است و به جهات دیگر توجه نمی‌تواند داشته باشد باید این مسائل از دید او غریب جلوه کند. ولی مطلب از همین قرار است. -

راهب از آنها تقاضا می‌کند که آن طفل را هم با خود بیاورید، آنها می‌گویند این یتیمی است که پدر ندارد و ما او را در آنجا برای حفظ و حراست اثاث خود گذاشتیم ؛ خلاصه عمده ما هستیم در اینجا و به او خیلی اعتنا و اعتکایی نیست. زبیر یا عبیده که عموی پیغمبر اکرم به حساب می‌آید قسم می‌خورد به لات و عزی که من باید بروم و این طفل را بیاورم ، چراکه شما او را خفیف شمردید، و نسبت به او بی‌احترامی کردید. حرکت می‌کند و پیغمبر اکرم را با خود به دیر راهب می‌آورد. نقل می‌کنند که این راهب همینطور درپیامبر نظاره می‌کرد و در خصوصیات جسمانی و روحی آن حضرت تامل و فکر می‌کرد.

سوال می‌کند از افراد این کیست؟ آنها می‌گویند که: فرزند ابوطالب است، پدر او از دنیا رفته و فعلا عموی او که ابوطالب باشد او را تکفل کرده است. راهب از آن حضرت سوالاتی می‌کند ؛ از جمله سوالات این است که دائما به چه مشغولی؟ بیشتر می‌خواهی در چه فکر کنی؟ شبها در موقع خواب می‌خواهی در چه حالی باشی؟ و از این قبیل سوالاتی که نشان می‌دهد افق فکری پیغمبر اکرم و سطح گسترش مقامات آن حضرت در چه حدی .

 حضرت در جواب می‌فرمایند: «دائما می‌خواهم به یاد خدا باشم،» می‌گوید: در شب به چه فکر می‌کنی و با چه فکری به خواب می‌روی، پیغمبر می‌فرمایند: «به آسمان فکر می‌کنم و می‌خواهم با نگاه کردن به ستارگان و به آسمان به خواب بروم، نگاه کردن به ستارگان را در موقع خواب خیلی دوست دارم»، و اتفاقا این حالت پیغمبر تا آخر عمر هم باقی بود.[15] در روایتی از امام صادق علیه السلام معاویة ابن وهب نقل می‌کند که وقتی از کیفیت نماز شب آن حضرت  در مجلس امام صادق علیه السلام سوال می‌شود ، حضرت می‌فرمایند که : «پیغمبر اکرم هنگامی که شب می‌شد استراحت می‌کردند و چون پاسی از شب می‌گذشت برمی‌خواستند و به مسجد می‌رفتند، موقع خواب آب را در کنار سر خودشان در جایی قرار می‌دادند و مسواک در زیر سراج و رختخواب می‌گذاشتند . وقتی که از خواب برمی‌خواستند نگاهی به آسمان می‌کردند و این آیات را تلاوت می‌فرمودند:

إِنَّ فِي خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ لَآيٰاتٍ لِأُولِي اَلْأَلْبٰابِ  * اَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اَللّٰهَ قِيٰاماً وَ قُعُوداً وَ عَلىٰ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَكَ فَقِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ  *رَبَّنٰا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ اَلنّٰارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ أَنْصٰارٍ  * رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِياً يُنٰادِي لِلْإِيمٰانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّٰا رَبَّنٰا فَاغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ كَفِّرْ عَنّٰا سَيِّئٰاتِنٰا وَ تَوَفَّنٰا مَعَ اَلْأَبْرٰارِ  * رَبَّنٰا وَ آتِنٰا مٰا وَعَدْتَنٰا عَلىٰ رُسُلِكَ وَ لاٰ تُخْزِنٰا يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّكَ لاٰ تُخْلِفُ اَلْمِيعٰادَ[16]   (این آیاتی است از سوره آل عمران که مستحب است انسان هنگامی که از خواب برمی‌خیزد و نگاه او به آسمان می‌افتد این آیات را بخواند. آیاتی است عجیب! تمام دعائی است که دلالت بر عظمت پروردگار و نور ایمان در قلب مومن می‌کند و تقاضای رضوان الهی از این آیات به خوبی مشهود است. و تفکر در خلقت آسمانها و زمین و حالت عبودیت در پروردگار را این آیات به ما نشان می‌دهد.)

حضرت این آیات را تلاوت می‌کردند و بعد حرکت می‌کردند به سمت مسجد، چهار رکعت نماز می‌خواندند و رکوع آن حضرت از نظر مدت با قرائت آن حضرت مساوی بود، به طوری که مردم می‌گفتند: کی حضرت سر از رکوع برمی‌دارد! و سجود آن حضرت با رکوع آن حضرت برابر بود، و آنقدر طول می‌دادند که مردم می‌گفتند: کی سر از سجده برمی‌دارد! چهار رکعت به این نحو حضرت نماز به جای می‌آوردند و برمی‌گشتند در منزل استراحت می‌کردند، دوباره از خواب بلند می‌شدند و وقتی که نظرشان به آسمان می‌افتاد همین آیات را تلاوت می‌کردند و وضو می‌گرفتند و به مسجد می‌رفتند و چهار رکعت نماز به همین طریق می‌خواندند. دوباره به منزل برمی‌گشتند و استراحت می‌کردند. وقتی که سر از خواب برمی‌داشتند و چشمشان به آسمان می‌افتاد برای مرتبه سوم این آیات را می‌خواندند و وضو گرفته به مسجد می‌رفتند و نماز وتر و شفع را می‌خواندند و در هنگام نماز صبح با به جای آوردن نماز صبح به منزل برمی‌گشتند.»[17]

این نماز شب پیغمبر بود،  نه یک شب بلکه در تمام ایام. لذا ما در روایت داریم مستحب است که انسان نماز شب را یک مرتبه نخواند و بین آن فاصله بیندازد، کم کم با طمانینه و با تامل بخواند و البته ما که مثل پیغمبر نیستیم!

 

کار نیکان را قیاس از خود مگیر، گرچه باشد در نوشتن شیر شیر[18]

 

حضرت می‌خوابیدند سپس بلند می‌شدند و می‌رفتند مسجد ، دوباره برمی‌گشتند و استراحت می‌کردند. ما اگر شبی هشت ساعت کمتر بخوابیم صبح کسل از خواب برمی‌خیزیم .

 در روایت داریم از امیر المومنین علیه السلام که فرمودند: « پیغمبر زمانی که از خواب برمی‌خواست بلا استثنا این آیات را تلاوت می‌کرد،» و از پیغمبر اکرم نقل شده است که فرمودند: «هر کسی این آیات را بخواند و در مضامین آن تامل نکند وای بر او! » و از ائمه علیهم السلام روایت شده است که :« اصحاب خود را به تلاوت این آیات هنگامی که از خواب برمی‌خواستند و هنگامی که به خواب می‌رفتند توصیه می نمودند.»[19]

 آن راهب از حضرت سوال می‌کند که هنگام خواب می‌خواهی به چه تامل کنی؟ به چه فکر کنی؟ حضرت می‌فرمایند: «دلم می‌خواهد دائما به آسمانها و به ستارگان نگاه کنم.»

آن راهب رو می‌کند به ابوطالب و عرض می‌کند : بشارت باد تو را به پیغمبر آخر الزمان که به زودی مبعوث خواهد شد به رسالت و بر تو باد به حفظ و حراست از او که اگر یهود بفهمند که یک همچنین شخصی متولد شده است قطعا درصدد ایذاء و  اذیت و از بین بردن او برمی‌آیند! [20]

طبق بعضی از تواریخ حضرت ابوطالب پیغمبر اکرم را از همان جا به مکه می‌فرستد، ولی بنا بر قول قوی‌تر با خود به شام می‌برد و بعد از گذراندن مراحل  خرید و داد و ستد با همان قافله به مکه برمی‌گردند. در این موقع سن آن حضرت سیزده یا چهارده سال بوده است.

 

مشارکت پیامبر در جنگ میان قبیله هوازن و کنانه

 

یکی از وقایعی که در زمان طفولیت حضرت اتفاق افتاده، جنگی است که بین طایفه قریش و طایفه هوازن درگرفته و پیغمبر در آن جنگ شرکت داشتند. سابقا در میان اعراب رسم بوده که به بهانه‌های واهی و به جهات خیلی سخیف بین آنها نزاع و مشاجره در می‌گرفت و از طرفین عده‌ای کشته می‌شدند.

اینطور قضیه را نقل کردند که :  روزی نعمان ابن منذر  یکی از افراد را می‌فرستد به سمت مکه برای داد و ستد تا امتعه‌ای را از طرف نعمان به مکه برد و در مقابل بعضی از آنچه را که در مکه و درآن نواحی وجود داشت خریده و برای نعمان ‌ببرد.

در بین راه که آن امتعه را برای مکه می‌آورد شخصی او را از بین می‌برد و خودش به جای او آن قافله را به سمت مکه به حرکت در می‌آورد. طائفه شخص مقتول که طائفه هوازن بوده است از این قضیه مطلع می‌شوند منتهی آن شخص که از قبیله کنانه بوده است برای اینکه زودتر خود را از این مخمصه نجات بدهد  می‌آید در مکه و خودش را به قریش تسلیم می‌کند و قریش وقتی که از این قضیه مطلع می‌شود ، متوجه می‌شود که ی جنگی درخواهد گرفت . لذا خودشان را آماده می‌کنند و زودتر حرکت می‌کنند برای آمدن در حرم ؛ چون در حرم بودن برای آنها مقدس بوده و آنها کسی را که در حرم می‌رفت اذیت نمی‌کردند و نمی‌کشتند، منتهی طائفه هوازن از آنجایی که زودتر از این قضیه مطلع می‌شوند پیش دستی می‌کنند و خلاصه بین آنها نبرد و درگیری اتفاق می‌افتد، و در آن جنگ حضرت ابوطالب هم شرکت داشت و دفاع می‌کرد و پیغمبر در سن پانزده سالگی در این قضیه و معرکه حضور داشتند.

در هنگام شب می آمدند در داخل حرم و در روز بیرون می‌آمدند برای جنگ و همینطور این زد و خورد ادامه پیدا ‌کرد تا اینکه  قضیه آنها به صلح انجامید و طرفین حاضر به معاهده و صلح شدند و چون از طائفه هوازن عده بیشتری مقتول شده بودند ، قریش دیه آنها را پرداخت می‌کند و مسئله تمام می‌شود.

پیغمبر اکرم در این جنگ شرکت داشت و همانطوری که خود آن حضرت فرموده اند: تمام هم و غم آن حضرت در این جنگ این بود که از حضرت ابوطالب دفاع کند،[21] و اگر تیری و یا حربه‌ای به سمت حضرت ابوطالب می‌آمد آن حضرت این حربه را دفع می‌کرد.

امیر المومنین علیه السلام در نهج البلاغه می‌فرماید:

 

کنا اذا احمرّ البأس اتّقینا برسول الله صلی الله علیه وآله فلم یکن منّا أقرب إلی العدوّ منه.

 

«در جنگهایی که اتفاق می‌افتاد وقتی که جنگ و دائره جنگ خیلی تنگ می‌شد و نائره آن شدت می‌گرفت ما به پیغمبر اکرم پناه می‌بردیم و آن حضرت از تمام افراد ما به دشمن نزدیکتر بود.»[22]

منتهی روش و منهج آن حضرت این بود که با مشرکین مقاتله نمی‌کرد بلکه دفع ضرر از آنها می‌کرد و ما نداریم در تاریخ که حضرت کسی را از بین برده باشد، الا یک نفر. این جنگ که اولین جنگی بود که پیغمبر اکرم در سن طفولیت در آن شرکت کرده بود مسلم جنگی بود که چاره‌ای از شرکت در آن نبود، و نباید ما اعتراض بکنیم چرا پیغمبر اکرم یا حضرت ابوطالب در این اموری که براساس اعتبارات و براساس اوهام جاهلی به پا می‌شود شرکت می‌کنند . شرکت آنها نه از باب از بین بردن افراد و از باب مقاتله و اینهاست، بلکه در محذوری قرار می‌گرفتند که چاره‌ای نبود از اینکه شرکت کنند و کار در دست آنها نبود و این عمل انجام می‌شد ، و چه بسا وقتی که آنها شرکت می‌کردند باعث بسیاری از مصالح و خیرات می‌شد.  و پیغمبر اکرم در این معرکه فقط به عنوان دفاع از عموی خود حضرت ابوطالب شرکت کردند وگرنه ما نداریم که حضرت کسی را از بین برده باشند یا اینکه به کسی صدمه‌ای زده باشند.

 دوران کودکی پیغمبر در اینجا کم کم به اتمام می‌رسد و پیغمبر پا به مرحله بلوغ و شباب می‌گذارد که مسائل مربوط به آن و ازدواج آن حضرت با حضرت خدیجه و شروع مشکلات و وقوع مرحله جدیدی در زندگانی پیغمبر انشاءالله در جلسه بعد بیان می شود.

از این زمان به بعد مسائل به گونه دیگری می‌شود ؛ حضرت با خدیجه ازدواج می‌کنند، سفرهایی دارند، تنهایی آن حضرت ، عبادت آن حضرت ، دوری از مردم ، عزلت و اعتکاف در غار حراء و عبور از مقامات و سیر آن حضرت در آن مراحل  انشاء لله دیگر بماند برای جلسات آینده.



[1] - سورة الضحى

 

[2] - سیره پیامبر، ابن هشام حميري، ج 1، ص 108.

[3] -سورة المائدة، آیه 82.

[4] - سیره حلبی، ج 1 ، ص 164.

[5] - اشاره است به شعری که ابن ابی الحدید معتزلی آن را انشاد نموده و در آن به توصیف فرار أبی بکر وعمر در جنگ خیبر میپردازد.

 

[6]- سیره ابن هشام ،ج 3 ،ص 797 تا 798

[7] - البداية والنهاية ابن كثير، ج2، ص 279؛ وتاريخ الإسلام ذهبي، ج1، ص 50؛ وتاريخ يعقوبي ج2، ص 10؛ والروض الأنف سهيلي، ج2، ص181 ؛ وسيره ابن هشام، ج1، ص 168.

 

[8] - سبل الهدى والرشاد دمشقي ج2 ، ص 120؛ وتاريخ الإسلام ذهبي ج1، ص50؛ وتاريخ يعقوبي ج2، ص 10.

 

[9] - سیره حلبی ،ج 1 ، ص 172.

[10] - سیره حلبی ، ج 2، ص 677 و 678.

[11] - همان ص 183.

[12] - سیره حلبی ، ج 1، ص 169.

[13] - سیره حلبی ، ج 1، ص 169.

[14] - سیره حلبی ، ج 1، ص 169.

[15] - سیره ابن هشام، ج 1 ، ص 182.

[16] - سورة آل عمران، آیات 190 ـ 194.

[17] - نور ملكوت قرآن، ج‏3، ص: 320، از «مجمع البيان» ج 1، ص 554 و 555؛ و تفسير «نور الثّقلين» ج 1، ص 35 0، از «تهذيب الأحكام» شيخ طوسى،‏ و در سائل الشيعة ج 4، ص 269 – 270 .

 

[18] - مثنوي معنوي، دفتر أول، ص 7.

[19] - تفسير «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 1، ص 554؛ و تفسير «نور الثّقلين» ج 1، ص 35.

 

[20] - سیره پیامبر، ابن كثير، ج 1، ص 245، و سیره پیامبر ابن هشام حميري ج 1 ص 116 تا118   .

[21] - سیره ابن هشام، ج1 ص 119.

[22] - نهج البلاغة، خطبه های إمام علي (ع)، ج 4، ص 61.

چاپ ارسال به دوستان
 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی