گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اعتقادات > امام شناسی > امام شناسي جلد 9
 کتاب امام شناسي / جلد نهم /قسمت هشتم: جواب اشکال بر ورود آیه سأل سائل در مورد منکر ولایت علی علیه السلام، اشکال به شیخ محمد عبده در بازگو کردن اشکالات بر آیه سأل سائل

 

 

دستور رسول‌ خدا به‌ قَتل‌ صَبْر براي‌ سه‌ تن‌ از اُسراي‌ جنگ‌ بَدْر

اما از نقطه نظر عذابهاي شخصي ، همانند كوري و فلج و ارتعاش اعضاء و طعمه درنده شدن و قتل صبر(1) و ماشابهها نيز مواردي در تاريخ و سير است از رسول خدا آورده شده است :

در غزوه بدر كه مشركان اسير مسلمانان شدند ، (2)‌ از مشركان فديه گرفتند و





  صفحه  1
  

همگي را آزاد كردند مگر سه نفر : نظربن حارث بن كلده و عقبه ابن ابي معيط و معطم بن عدي.

نضربن حارث همان بود كه می‌گفت:ان هذا الا اساطير الاولين.((اين احاديثي (قرآن)كه پيامبر برما ميخواندچيزي نيست مگرافسانه سازي هاي دوران پيشين )).

رسول خدا فرمود:اي علي!نضر را نزد من بياور،من اورا طلب ميكنم.اميرالمومنين عليه السلام بادست خود موهاي سرش را گرفته وبه نزد رسول آوردند ـ ونضر مرد زيبايي بود،وسرش گيسو داشت‌‌ ـ.

نضر گفت:اي محمد!من تورا به رحميت وقرابتي كه بين من وتست سوگند می‌دهم كه با من همان معامله‌ای راكني كه با هرمردي ازمردان قريش می‌كني!اگر آنها راكشتي مراهم بكش ،واگر ازآنها فدا گرفتي وآزادشان كردي،از من هم فدا بگير!

پيامبر عليه السلام فرمود: لَارَحِمَ بَيْني وَبَيْنَكَ! قَطَعَ اللَهُ الرَّحِمَ بِاْلأسْلَامِ.

((قرابت ورحميتي بين من وتو نيست،زيرا كه اسلام، رحم‌ها را جدا كرده است،و رحم هاي شرك و جاهلي را رحم نمي شمرد))!اي علي! او را جلو بياور،وگردن او را بزن ! وگردن او را زدند. وسپس فرمود: اي علي! عقبه را به نزد من بياور!عقبه گفت:يا محمّد! ألَمْ تَقُلْ لا تُ صفحه ْبَرُ قُرَيْشٌ ؟((مگر تو نگفته‌ای كه :قريش را صفحه براً نمي كشيم؟))پيامبر فرمود: وَأنْتَ مِنْ قُرَيْشٍ؟ إنَّما أنْتَ عِلْجٌ مِنْ أهْلِ صفحه َفُورِيَّهَ!وَاللَهِ لأنْتَ فِي الْمِيلَادِ أكْبَرُمِنْ أبيكَ الَّذِي تَدَّعِي لَهُ! ((تو از قريش هستي؟! بلكه حقا تو مزغولي بزرگ هيكل از كفار عجم از اهل صفحه فوريه می‌باشي!سوگند به خداوند، تودر نسب وولايت بزرگ هستي از پدرت كه خود را بدو منتسب می‌داري))!


  صفحه  170

عقبه گفت: فَمَنْ لِلصَّبِيَّه؟!((بعد ازمن سرپرست دختر من چه كسي باشد))؟! رسول خدا فرمود:النار.((آتش)) و سپس گفت:حَنَّ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْها.

((جوهره خود را بروز داد كه اصالت ندارد)).[1]

وگوينده اللَّهُمَّ إنْ كَانَ هَذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندك فامطر علينا حِجَارَهً مِنَ السَّمَاءِ أوِ ائْتِنَا بِعَذابٍ ألِيمٍ نضربن حارث بوده است،كه طبق دعاي خود،در جنگ بدر صبراً به قتل رسيد.[2]

و درباره عمو پيامبر:ابو لهب و زوجه‌اش ام جميل خواهر ابو سفيان صخربن حرب كه از هرگونه ايذاء و تكذيب وآزار پيغمبر دريغ نداشتند،تبت يدا ابي لهب وتب ـ وامراته حماله الحطب نازل شد.[3]

((بريده باد دو دست ابو لهب وخود او نيز بريده باد(تا آنكه گويد): وزن او كه باركش هيزم است)).

طارق محاربي گويد: درهنگامی که من در بازار ذی مَجاز عبور میکردم دیدم جوانی را که میگوید: قُولُوا: لَاإلَهَ إلَّا اللَهُ تُفْلِحُوا ((بگوييد:معبودي جز الله نيست تا رستگار شويد))!

ودر اين حال ديدم مردي راكه در پشت سراو بود، وبه او سنگ می‌انداخت و ساق هاي دوپا ودو رگ پشت پاي او را خونين كرده بود،و می‌گفت: اي مردم اين مرد بسيار دروغگوست، او را ت صفحه ديق نكنيد! من پرسيدم اين جوان كيست ؟ گفتند اين محمد است كه به گمان خودش


  صفحه  171

پيغمبر است ، و اين مرد عموي او ابولهب است كه می‌پندارد او كذاب است.1

دو دختر پيامبر اكرم زن هاي دو پسر ابولهب بودند ، بدينگونه كه رقيه زوجه عتبه بن ابي لهب و خواهرش ام كلثوم زوجه عتيبته ابن ابي لهب بود. چون آيه تبت يدا ابي لهب نازل شد ، ابولهب و ام جميل به پسرانشان گفتند : از دو دختر محمد مفارقت كنيد! و آن دو پسر دختران پيامبر را طلاق گفتند. و عثمان بن عفان در مكه با رقيه ازدواج كرد و با او به زمين حبشه هجرت كردند ، و در آنجا پسري زائيد به نام عبدالله. اين پسر چون شش ساله شد ، خروسي به چشم او منقار زد و صورتش ورم كرد و مريض شد و از دنيا رفت.

زمان جنگ بدر ، رقيه مرض حصبه داشت ، و عثمان به امر رسول خدا براي پرستاري او در غزوه بدر شركت نكرد ، و در روز واقعه بدر ، رقيه رحلت كرد ، و در روزيكه زيدبن حارث بشارت فتح را در بدر به مدينه آورد رقيه را دفن كردند.(1)

و چون عتيبه بن ابي لهب ام كلثوم را طلاق داده بود ، و با او زفاف نكرده بود ، بعد از رقيه عثمان او را به نكاح خويش در آورد ، و اين در سنه سوم از هجرت بود ، و در سنه سوم از هجرت وفات كرد و رسول خدا بر او نماز خواندند و اسماء بن عمس و صيفيه بن عبدالمطلب او را غسل دادند.(2)

و چون ام كلثوم رحلت كرد ، رسول خدا بر لب قبر او نشسته بود و چشمانش از اشك جاري بود ، فَقَالَ :هَلْ مِنْكُمْ مِنْ أحَدٍ لَمْ يُقَارِفِ اللَّيْلَهَ ؟ وَلَا يَدْخُلِ الْقَبْرَ رَجُلٌ قَارَفَ أهْلَهُ ، فَلَمْ يَدْخُلْ عُثْمَانُ.3 رسول خدا فرمود : (( در قبر براي مراسم ام كلثوم كسي وارد شود كه : ديشب با زوجه‌اش همبستر نشده است. و آيا كسي در ميان شما هست كه هم بستر نشده باشد؟ و عثمان داخل نشد.))


  صفحه  172

و معلوم می‌شود در همان شب رحلت ام كلثوم كه با ضرب او ، طبق روايات ، زوجه‌اش بستري و مريض شده و از دنيا رفته است ، با زوجه ديگري همبستر شده و به ارتحال دخت پيامبر گرامي ابداً توجهي نداشته است.

نفرين‌ پيامبر دربارۀ دو پسر أبولهب‌

ابن اثير آورده است كه : بيهقي از قتاده تخريج كرده است كه : عتبه بن ابي لهب بر رسول خدا در آويخت ، و در ايذاء و اذيت مسلط شد و پيراهن رسول خدا را پاره كرد. رسول خدا به او گفت : اما اني اسأل الله ان يسلط عليه كلبه ، (( من از خداوند می‌خواهم كه سگ خودش را بر او مسلط كند )).

عتبه با جماعتي از قريش به سوي شام رفتند و در مكاني فرود آمدند كه بدان زرقاء می‌گفتند ، تا شبي بيارمند ناگهاي شيري دور آنها گرديد و جست و از ميان آن جماعت سر عتبه را در دهان برد و فشار داد و خرد كرد و او را كشت.(4) و بيهقي از عروه از پدرش بدين طور روايت كرده است كه : در آن شب آن شير از آنها ان صفحه راف داشت و آنها خوابيدند ، چون آنها احساس خطر كردند ، برخاستند و عتبه را در بين خود محلي را در وسط براي او تعيين كردند ، شير آمد ، و از روي آنها عبور كرد و قدم برداشت ، تا رسيد به عتيبه و سر او را با دندان خرد كرده و شكست و هلاك كرد.5 ابن عبد البر آورده است كه : إنَّ النَّبِيَّ صفحه لي الله عليه و آله كَانَ إذَا مَشَي يَتَكَفَّأُ وَ كَانَ الْحَكَمُ


  صفحه  173

بْنُ أبِي الْعَاصِ يَحْكيهِ ، فَالْتَفَتَ النَّبِيُّ صلي الله عليه يَوْماً فَرَآهُ يَفْعَلُ ذَلِكَ.فَقَالَ : فَكَذَلِكَ فَلْتَكُنْ ، فَكَانَ الْحَكَمُ مُخْتَلِجاً يَرْتَعِشُ مِنْ يَوْمَئِذٍ.(1)

(( حضرت رسول خدا عادتشان اين طور بود كه چون راه می‌رفتند ، پاها به طرف عقب و سينه به جلو و بطور سرازير حركت می‌كردند و حكم بن ابي العا صفحه هميشه از پشت اداي آنحضرت را در آورده و خود را به مثابه او بازيگر می‌ساخت. روزي پيامبر سر خود را برگردانده و ديدند كه حكم چنين می‌كند. گفتند : همين طور بمان. حكم از آن به بعد به حالت لرزه و ارتعاش بدن در آمد)). ابن اثير آورده است كه پيامبر به خدا عرض كرد : اَللَّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأتَكَ عَلَي مُضَرَ مِثْلَ سِنِي يُوسُفَ. فَجُهِدُوا حَتَّي أكَلُوا الْعِلْهِزَ.2 (( بار پروردگارا قدرت و اخذ خود را بر طائفه مضر شديد گردان ، مانند سالهاي قحط دوران يوسف ! طائفه مضر آن طور به گرفتاري و مشقت و قحط در افتادند كه به جاي طعام علهز می‌خوردند ( خون را با پشم شتر مخلوط می‌كرده ، و پس از آن با آتش سرخ كرده و می‌ خوردند.) باري مواردي كه چه عموماً و چه خ صفحه و صفحه اً در اثر دعاي پيغمبر صفحه لي الله عليه و آله عذاب نازل گرديد ، در تواريخ و سير مذكور است. و عليهذا قضيه حارث فهري و يا جابربن نضر كه با اسلام عناد داشته ، و ولايت را بدانگونه تحقير و رسول خدا راب هطور تحكم و زورگوئي و توبيخ ، مواخذه و در خطاب تقبيح می‌كند ، چه اشكال دارد كه به دعاي خودش سيگي از آسمان بر سرش بخورد و در دم وي را هلاك سازد؟ و اما اينكه ابن تيميه گفته است:در صفحه ورت تحقق بايد مانند ق صفحه ه ا صفحه حاب


  صفحه  174

فيل معروف شود.

قياس‌ قضيّۀ حارث‌ با ا صفحه حاب‌ فيل‌ ، مع‌ الفارق‌ است‌

جواب اين است كه قياس اين داستان ، به داستان ا صفحه حاب الفيل مع الفارق است ، زيرا اين قضيه ، يك حادثه فرديه‌ای بوده است كه اغراض مخالفان و منافقان در اختفاء آن كه ب صفحه ورت يك امر عادي جلوه دهند و يا حديث غدير را تقطيع نموده ، هر تكه‌اش را در بابي بيان كنند ، كه صفحه در و ذيلش در يكجا نباشد و يا كوشيدند تا معناي ولايت را از آن حقيقت روشن برگردانند ، و يا آنكه ا صفحه ل قضيه را آنكار كنند و آنچه از دستشان بر آمد كوتاهي نكردند و ليكن خداوند معذلك ، آن قضيه را روشن و زنده نگاه داشت و دوست و دشمن را در برابر عظمت اين داستان معترف ساخت. و اما داستان ا صفحه حاب فيل كه در عداد معجزات و كرامات بيت الله و خاندان نبوت است و همه قريش بلكه همه عرب و امت‌ها ، داعي بر اظهار و اعلام آن داشته‌اند و بر عاليترين مقدسات كه بيت الله الحرام و خانه منسوب به ذابت احديت است ، آن خانه ايكه مطاف جميع امم و مق صفحه د حجاج و عمارو عاكفين است ، گواه و شاهد صفحه ادق است و تمام طبقات مردم از آن انتظار خيرات و بركات را دارند ، داستان ديگري است كه به هيچ وجه مشابهت ندارد با قضيه حارث كه تنها به نزدل رسول آمده و سخني رانده و به عقوبت آن دچار گشته است. گويند : روز عاشورائي در زمان آيت الله شيخ مرتضي ان صفحه اري اعلي الله تعالي مقامه الشريف كه در نجف اشرف مرتبا دسته‌هاي سينه زني و نوه خواني و عزاداري در كوي و برزن حركت داشت و شيخ ان صفحه اري هم در كنار آنان ميرفت. يك نفر از افندي هاي[4] آن زمان كه فرماندار نجف از طرف بغداد و دولت


  صفحه  175

عثماني بود ، به شيخ نزديك شده و سلام كرد وگفت : شيخنا سوالي دارم و آن اين است كه : شكي نيست كه حضرت حسين بن علي را مظلومانه كشته‌اند و اين عمل زشتي بوده است كه از يزيدبن معاويه سر زده است. اما اين دسته در آوردن و هرسال تجديد عزا و نوحه خواني و مرثيه خواني و گريستن براي چيست ؟ اين سينه زني و زنجير زني براي چيست؟!

شيخ فرمود: رسول خدا در حضور ده هزار نفر از حجاج در غدير خم ، دست برده و دو بازوي علي را گفت و به همه نشان داد و فرمود : من كنت مولاه فعلي مولاه. شما انكار كرديد و گفتيد : قضيه شخصيه در اثر نزاع با زيدبن حارثه و يا بر اثر شكايت بريده بوده است كه خواسته بگويد :

هركس مرا دوست دارد ، دوست علي هم بايد باشد. من پسر عموي هركس هستم ، علي هم پسر عموي اوست.

ما هر سال اين عزاداري را تجديد می‌كنيم و زن و بچه و مرد و كوچك و بزرگ ، بر سر گل زده ، به بازارها و كوچه‌ها می‌ريزيم و براي تجديد ياد و عظمت حسين گريه می‌كنيم تا شما نتواندي آن را انكار كنيد و بگوئيد : قضيه شخصيه بوده است. حسين براي حكومت بر عليه يزيد اميرالمومنين سلطان وقت قيام كرد و كشته شد.

گويند : از بداهت پاسخ شيخ آن مرد افندي مات و مبهوت شد فبهت الذي كفر.1

باري اما اين كه ابن تيميه گفته است : طبقات م صفحه نفين اين قضيه را ذكر نكرده‌اند ، اين هم كذب محض است. مگر نام علماء عظيم و كتب معتبره آنان را در همين بحث نديديم كه با سندهاي خود اين روايت را به آن صفحه حابي عظيم : حذيفه بن اليمان و به سفيان بن عيينه ، نسبت می‌دهند كه در جلالت و وثوق وي در علم و تفسير و حديث در نزد سني‌ها جاي هيچ شبه‌ای نيست.


  صفحه  176

شب پره گر و صفحه ل آفتاب نخواهد         رونق بازار آفتاب نكاهد يكي از دوستان ميگفت : شبي در حرم مطهر حضرت زينب عليها السلام كه در م صفحه ر است رفتم ، ديدم غوغاي عجيبي است ، شب جمعه است و سني هاي شهر قاهره از هر جانب براي زيارت دختر علي آمده‌اند و چنان عزاداري و گريه و ماتم دارند كه براي من بسسيار شگفت انگيز بود ، كه چگونه سني‌ها براي زينب مرثيه می‌خوانند و حرمش را معظم می‌دارند و گراگرد ضريحش طواف می‌كنند و می‌بوسند و خاك داخل حلقه‌هاي ضريح را به چشم می‌مالند. ساعتي گذشت خطيبي بسيار ف صفحه يح و بليغ بر منبر رفت و از روايات وارده درباره اهل بيت مف صفحه لاً سخن گفت و در آخر شروع كرد به دعا كردن و همه مردم آمين می‌گفتند و از جمله دعاهاي او اين بود كه : اللهم العن الوهابيه ( خدايا طائفه وهابي‌ها را لعنت فرست ) و همه مردم گفتند : آمين.

عامّه‌ و اهل‌ سنّت‌ ، وهّابي‌ها را لعنت‌ مي‌كنند

و اين شاهد آن است كه همانطور كه سابقا ذكر كرديم : همه طوائف عامه و اهل سنت با وهابي‌ها مخالفند و رئيس آنها ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب را منحرف و فاسدالعقيده می‌دانند. اشكال ششم : در اين حديث وارد است كه گوينده اين گفتار به مباني پنجگانه اسلام امر شده است و چون آنها را پذيريفته است ، مسلمان بوده است و می‌دانيم كه در زمان رسول خدا به هيچ يك از مسلمين چنيني آسيبي نرسيده است. جواب : اين حديث ، همانطور كه اسلام او را بيان می‌كند ، كفر و ارتداد و اعراض او را نيز بيان می‌دارد. زيرا كه بعد از شنيدن حديث غير ، شك در نبوت رسول خدا آورده است و در حال غيظ و ع صفحه بانيت از حكم خداوندي ، بر ن صفحه ب اميرالمومنين به مقام ولايت ، دچار چنين عقوبتي آنهم به تقاضاي خودش شده است. و علاوه در تاريخ و حديث مواردي است كه : مسلمان هم در اثر كفر معمت و ناسپاسي از حرمت رسول خدا به بلاها و عواقب وخيمي مبتلا شده است. همچون مرد اعرابيي كه مريض شده بود و پيامبر براي عيادت او آمدند و به


  صفحه  177

او گفتند : لا باس طهور ( چيزي نيست ، باكي نيست ، موجب پاكي و طهارت است!)

اعرابي گفت : قُلْتَ طَهُورٌ كَلاً ! بَلْ هِيَ حُمَّي تَفُورُ[5] عَلَي شَيْخٍ كَبِيرٍ تُزِيُرهُ الْقُبُوُر ! ( تو گفتي پاكي و تطهير است. ابداً‌چنين نيست. بلكه اين مرض ، تب شديدي است كه فوران دارد و شعله می‌زند بر پيرمرد سالخورده‌ای كه گورها در انتظار ديدار او هستند! )

پيامبر گفت : فَنَعَمْ إذاً ! فَما أمْسَي مِنَ الْغَدِ الاّ مَيِّتا.[6]

(( بنابراين ، همين طور است. شب را به فردا نياورد مگر آنكه مرگ او را در بر گرفت)). اشكال هفتم : اين مرد : حارث بن نعمان در ميان صفحه حابه شناخته شده نيست ، بلكه اين نام از قبيل نام هائي است كه مركه گيران بازاري در سر گذرها در معركه می‌آورند ، از نوع همان افسانه‌ها و داستان هاي عنتر و دلهمه و مردم در بيان اسامي صفحه حابه پيامبر خدا كه از آنها در حديث چيزي بيان شده است ، حتي احاديث ضعيفه ، كتابها نوشته‌اند ، مثل كتاب ((استيعاب )) ابن عبدالبر و كتاب ابن منده و ابونعيم ا صفحه فهاني و حافظ ابوموسي و نحو ذلك و هيچيك از آنها نامي از اين مرد نبرده است و از اينجا فهميده می‌شود كه : در روايات ذكري از او نشده است. چون اين بزرگان از م صفحه نفين آنچه را كه از اهل علم روايت شده است ذكر ميكنند ، نه احاديث داستان سراهاي بازاري را همانند تنقلات الانوار بكري كذاب و غيره.[7]

تمام‌ كتاب‌ رجال‌ و تراجم‌ ، عُشري‌ از اُسامي‌ صفحه حابه‌ را نياوده‌اند

جواب : در پاسخ اين اشكال سزاوار است اكتفا كنيم به آنچه شيخ الاسلام


  صفحه  178

امام الحافظ احمد بن علي بن محمد بن محمد بن علي كناني عسقلاني شافعي معروف به ابن حجر متولد در سنه 733 و متوفي در سنه 852 هجري قمري در مقدمه كتاب الا صفحه ابه في تمييز ال صفحه حابه آورده است. همانطور كه علمه اميني هم در پاسخ اين اشكال عين كلام ابن حجر را آورده‌اند.[8] زيرا كه تمام كتابهاي معجم در ذكر صفحه حابه ، استيفاي اسامي آنها را نكرده است و هركسي بقدر سعه اطلاع و قدرت احاطي خود چيزي نوشته است و شخ صفحه متاخر آمده و چيزي بر او افزوده است و معذلك عشري از اعشار اسامي صفحه حابه در اين كتاب‌ها ذكر نشده است و ا صفحه ولاً‌ قابل ذكر هم نبوده است. زيرا صفحه حابي بر ا صفحه طلاح عامه همانطور كه ابن حجر می‌گويد : من لقي النبي مومنا ومات علي الاسلام[9] (( آن كسي است كه در حال ايمان پيغمبر را ملاقات كرده باشد و با اسلام هم مرده باشد)). گرچه در بين ملاقات و مردن ، مرتد شده باشد ، همچون اشعث بن قيس كه پس از ايمان مرتد شده و سپس در زمان خلافت ابوبكر دو مرتبه به اسلام بازگشت.[10] و عليهذا افرادي كه پيامبر را مومناً ، ديده باشند و در ميان كوه‌ها و فلوات زندگي كرده باشند و يا در شهرها و قرآء و ق صفحه بات منزل داشته باشند ، بقدري زياد است كه قابل شمارش و بيان نيست و بكلكه ا صفحه ولاً شمارش آنها و بيان اسامي همه آنها ممتنع است. و اما آنچه ابن حجر عسقلاني در كتاب الا صفحه ابه بعد از حمد و صفحه لوه آورده است ، اين است كه گويد: اما بعد : از شريف ترين علوم دين ، علم حديث رسول الله است و از جليل ترين راه شناخت حديث ، تميز و تشخي صفحه ا صفحه حاب رسول خداست ، از آن كساني كه بعداً آمده‌اند. و در اين موضوع بسياري از حافظان حديث ، برحسب اطلاع هريك از آنها


  صفحه  179

ت صفحه نيفي در اين باب نموده‌اند و اولين كسي را كه من شناخته ام كه در اين موضوع ت صفحه نيف كرده باشد ، ابوعبدالله بخاري است كه كتابي مستقل نوشته و ابولاقاسم بغوي و غيره از او نقل كرده‌اند. و حليفه بن خياط و محمد بن سعد و از قرناي او همچون يعقوب بن سفيان و ابي بكربن ابي خيثمه ، اسامي صفحه حابه رسول خدا را با جماعتي از طبقه مشايخ خود ، در يكجا جمع نموده‌اند. و پس از ايشان جماعتي در اين باب ت صفحه نيفاتي كرده‌اند ، همچون أبُوالْقاسِم بَغَوِيّ و ابُوبَكربْنِ أبي دَاوُد و عبدان و زماني كوتاه قبل از ايشان مانند مطين و سپس بعد از آنها جماعتي مانند ابوعلي بن سكن و ابوحف صفحه بن شاهين و ابومن صفحه ور ماوردي و ابوحاتم بن حبان و همچون طبراني در ضمن معجم كبير خود. و سپس مانند ابوعبدالله بن منذه و ابونعيم ، و پس از آنها عمربن عبدالبر كه كتاب خود را استيعاب نام نهاده است ، چون پنداشته است كه آنچه در كتب قبل از او آمده است ، او در اين كتاب جمع آوري نموده است. و معذلك اسامي بسياري از صفحه حابه از قلم او افتاده است و بر اين اساس ابوبكربن فتحون ذيلي بر كتاب (( استيعاب )) نوشته و نام آنها را كه از ابن عبدالبر فوت شده است او آورده است. و نيز جماعت ديگري بر ((استيعاب )) ذيلي هاي لطيفي نوشته‌اند و ت صفحه انيفي گرد آورده‌اند. و أبُومُوسَي مَدِينيّ بر كتاب أبُومُنْدَه ذيل بزرگي نوشته است. و در ع صفحه ر هاي اين جماعت م صفحه نفين ، خلائق بسياري بودند كه آنها نيز در اين موضوع ت صفحه نيفاتي كرده‌اند كه شمارش آنها مشكل است. تا در اوائل قرن هفتم عزالدين ابن اثير كتاب كاملي در اين موضوع نگاشت و نام آن را اُسْدُالْغَابَه گذارد و در آن كتاب بسياري از مطالب م صفحه نفات سابق را جمع كرده است ، ولي معذلك از روش متقدمين از خودش پيروي كرده و در تعيين صفحه حابي با غير صفحه حابي خلط نموده است و از يادآوري و هشدار بر بسياري از اشتباهات و اوهام واقعه در كتب قبل از خود نيز غفلت ورزيده است.


  صفحه  180

و بعد از او حافظ ابوعبدالله ذهبي در كتاب خودش ، خ صفحه و صفحه اسامي صفحه حابي را از اسد الغابه جدا كرده و زياداتي نيز از اسامي صفحه حابه ، از خودش ذكر كرده است و در عين حال كساني را كه به غلط ، صفحه حابي ذكر شده‌اند و آنان كه صفحه حبتشان با رسول خدا صفحه حيح نبوده است ، يادآوري كرده است. و ليكن با و صفحه في اين حال ، نه تنها استيعاب نام همه را نياورده است ، بلكه نزديك به استيعاب هم نشده است. و براي من در اثر تتبع نام بسياري از صفحه حابه پيدا شده است كه در كتاب ذهبي و هل ذهبي نيست در حالي كه آن صفحه حابه همان شرائطي را دارند كه ذهبي و ابن اثير در صفحه حت صفحه حبت ذكر كرده‌اند. و بنا بر اين من كتاب بزرگي را گرد آوردم كه در آن صفحه حابي را از غير صفحه حابي جدا نمودم و با و صفحه ف اين خ صفحه و صفحه يات ، براي ما وقوف و اطلاع بر اسامي عشري از آن ا صفحه حابي كه ابوزرعه ذكر كرده است حا صفحه ل نشده است زيرا كه ابوزرعه گفته است :

صفحه حابۀ پيغمبر از يك صفحه د هزار تن‌ بيشتر بوده‌اند

رسول خدا رحلت كردند ، در حاليكه كساني كه آن حضرت را ديده بودند و يا از او شنيده بودند زيادتر از يك صفحه دهزار انسان ، از مرد و زن بوده است كه همه آنها از پيامبر سماعاً و رؤيه[11] روايت كرده‌اند. ابن فتحون در ذيل (( استيعاب )) می‌نويسد كه اين يك صفحه د هزار انسان را ابوزرعه در جواب كسي گفته است كه از او از خ صفحه و صفحه راويان از رسول خدا پرسيده است ، تا چه رسد به صفحه حابه‌هائي كه راوي نبوده‌اند. و معهذا تمام اسمامي كه در استيعاب آورده شده است با اسم و يا با كنيه و يا با هردو ، سه هزار و پان صفحه د نفر می‌باشد. و ابن فتحون گفته است : او نيز طبق همان شرائطي كه ابن عبدالبر ، صفحه حابي را معين كرده است ، قريب به همين مقدار يعني سه هزار و پان صفحه د نفر ، استدراك آورده است.


  صفحه  181

و من می‌گويم كه : به خط حافظ ذهبي در پشت كتابش به نام تجريد است ، ديدم نوشته بود : شايد جميع اين نفرات به هشت هزار نفر برسد ، اگر زيادتر نباشند كمتر نيستند. و پس از اين ، به خط ذهبي ديدم كه جميع كساني كه احوالشان در اشد الغابه آمده است ، هفت هزار و پان صفحه د و پنجاه و چهار نفرند. و آنچه گفتار ابوزرعه را تاييد می‌كند ، آن است كه در صفحه حيحين آمده است كه : در ق صفحه ه تبوك ، كعب بن مالك می‌گويد : مردم به قدري زياد بودند كه هيچ دفتري نمي توانست نام آنها را به شمار در آورد. و از ثوري در آنچه با سند صفحه حيح ، خطيب از او تخريج كرده است ، وارد شده است كه او گفته است : هركس علي را بر عثمان مقدم بدارد ، بر دوازده هزار نفر كه رسول خدا در وقت مرگ ، از آنها راضي بوده است ، عيب گرفته است و نووي گفته است : و اين قضيه بعد از رحلت رسول خدا به دوازده سال بوده است ، بعد از آنكه بسياري در خلافت ابوبكر در جنگ هاي رده كشته شده‌اند و همچنين در جنگ هاي فتح كشته شده‌اند ، كه اسامي آنها به هيچ وجه ضيط نشده است و پس از آن در خلافت عمر كشته شده‌اند و نيز در طاعون عمومي كه آمده و در طاعون عمواس[12] و غيرها از بين رفته اندكه از جهت كثرت به شمار نمي آيد و علت مخفي بودن نامهاي ايشان آنستكه : اكثر آنها اعراب بوده‌اند و اكثر آنها در حجه الوداع حضور يافته‌اند. والله اعلم.[13] و در طي بحث غدير آورديم كه : كساني كه در حجه الوداع با رسول خدا بوده‌اند ، يك صفحه دهزار نفر و يا بيشتر بوده‌اند و طبعاً و طبيعهً اح صفحه اء اسامي اين افراد غير ممكن است ، كجا می‌ توانند اين كتب م صفحه نفه در احوال صفحه حابه ، يكايك نام


  صفحه  182

آنها را بياورند ، زيرا غالباً آن اعراب دربيابان‌ها منتشر بوده‌اند و در شهرها حضور نمي يافتند ، مگر در اوقات معين و براي اغراض مخصوص و پيامبر را در اين اوقات زيارت می‌نموده‌اند ، و غالباً هم روايتي از پيامبر را در اين اوقات زيارت می‌نموده‌اند ، و غالباً هم روايتي از پيامبر نقل نمي كرده‌اند.

مصنفين نام كساني را برده‌اند كه مشهور و معروف بوده و از دكرشان در روايت ساري و جاري بوده است.

و از آنچه گفتيم معلوم شد كه : اين اشكال مرد خرده گير ، بی‌اساس است و از ميزان انصاف خارج است و در عين اينكه ممكن است عدم ذكر او در عداد صحابه ، بواسطه ارتداد اخير او بوده باشد.

و در تفسير المنار كه سيد محمد رشيد رضا ، مطالب شيخ محمد عبده را جمع آوري كرده است ، در عين اينكه حديث غدير را قبول دارد ، و روايت می‌كند ، گرچه براي معناي ولايت همان طريقه مخالفان را پيموده است و از بيان حق خودداري كرده است ، او نيز در آيه سال سائل نظير اين اشكالات را از ابن تيميه گرفته و بازگو می‌كند.1

و علامه استادنا المعظم طباطبائي رضوان الله عليه در الميزان اجمالاً جواب كافي می‌دهند.2

اشكال‌ به‌ شيخ‌ عبده‌ در بازگو كردن‌ اشكالات‌ ابن‌ تيميّه‌

و حقاً از مثل شيخ محمد عبده كه ادعاي حريت ، و آزاد منشي و آزاد فكري می‌كند ، چقدر نازيباست كه چنان گرفتار همان آراء و افكار عامه است كه در هرجا سخني از تشيع و ولايت پيش می‌ آيد ، با كمال عدم ان صفحه اف می‌گذرد و براي حق تنازل نمي كند و خلا صفحه ه مطلب نمي تواند خود را بشكند و در برابر عظمت حق تسليم شود. از اينجا به دست می‌آوريم كه از اين روش فكري‌ها كه اسير نفس اماره و نگاهداري از نفس مستكبره و شخ صفحه يت طلب است ، انتظار فهم و ادراك و اميد انقلاب و حركت به سوي واقع و جهان حقيقت را نمي توان داشت.


  صفحه  183

اين طباطباي اصفهاني متوفي در سنه 322 ، از بزرگان سادات حسني گويد:

يَا مَنْ يُسِرُّ لِيَ الْعَدَاوَهَ أبْدِهَا         وَاعْمَدْ لِمَكْرُوهِي بجِهْدِكَ أوْذَرِ

للهِ عِنْدِي عَادَهٌ مَشْكُورَهٌ         فيمَنْ يُعَاديني فَلَا تَتَحَيَّرِ

أنَا واثق بِدُعَآءِ جَدَّي الْمُ صفحه ْطَفَي         لأبِي غَدَاهَ غَدَيرِ خُمَّ فَاخْذَرِ وَاللَهُ أسْعَدَنَا بِإرْثِ دُعَائِهِ         فيمَنْ يُعادِي أوْ يُوَالي فَا صفحه ْبِرِ[14] در اين ابيات همانطور كه در ((ثمارالقلوب)) ثعلبي   صفحه  511
آمده است : ابوعلي رستمي را مخاطب كرده است : 1ـ أي كه دشمني ات را براي من پنهان ميداري ، آن را ظاهر كن ، و آنچه در توان داري در گزند من بركش ، و يا واگذار ! 2ـ درباره آنانكه با من عداوت می‌كنند ، خداوند پيوسته با من است و الطاف و عنايات او مشكور است ،پس بنابراين تو متحير باش و كار خودت را بكن ! 3ـ من اتكاء و اعتماد دارم به دعاي جدم محمد م صفحه طفي كه درباره پدرم ، صفحه بح غدير خم كرد، تو برحذر باش ! 4ـ خداوند از ميراث آن دعا ما را سعادتمند نموده ، درباره آنانكه دشمني می‌كنند و يا دوستي می‌ ورزند ، تو شكيبا باش ! شيخ الاسلام حموئي از طريق ابوالحسن واحدي با اسناد مت صفحه ل خود ، از عبالله بن فضل رافعي در ب صفحه ره آورده است كه گفت : شنيدم ربيع بن سلمان می‌گفت : من به شافعي گفتم : در اينجا قومي هستند كه شكيبائي در استماع فضيلتي براي اهل بيت ندارند ، و چون يكنفر بخواهد فضيلتي را براي آنها بگويد ،


  صفحه  184

می‌گويند : اين مرد رافضي است. شافعي اين ابيات را انشاد كرد:

إذَا في مَجْلِسٍ ذَكَرُو عَلِياً         وَ سِبْطَيْهِ وَ فَاطِمَهَ الزَّكِيَّهْ

فَأجْرَي بَعْضُهُمْ ذِكْرَي سِوَاهُمْ         فَأيْقِنْ أنَّهُ ابْنُ سَلَقْلَقِيَّهْ

إذَا ذَكَرُوا عَلِيَّا أوْبَنِيهِ         تَشَاغَلَ بِالرِّوايَاتِ الْعَلِيَّهْ[15]

وَقَالَ : تَجَاوَزُوا يَا قَوْمِ هَذَا         فَهَذَا مِنْ حَدِيثِ الرّافِضِيَّهْ

بَرِئْتُ إلَي الْمُهَيْمِنِ مِنْ اُنَاسٍ         يرَوْنَ الرَّفْضَ حُبَّ الْفَاطِمِيَّهْ

عَلَي آلِ الرَّسُولِ صَلَاهُ رَبِّي         وَلَعْنَتُهُ لِتِلْكَ الْجَاهِلِيَّهْ[16]

1ـ چون در مجلسي سخن از علي ، و دو سبط او ، و از فاطمه رشيده طيبه پر بهره به ميان آورند.

2ـ و در اين ميان بعضي از آنان سخن از غير آنان گويند ، يقين بدان كه او پسر زن فاحشه و بلند صداست.

3ـ و چون نامي از علي و يا پسران او به ميان آيد خود را با روايات پست مضمون و واهي مشغول می‌كند.

4ـ و می‌گويد : أي جماعت از اينگونه سخن‌ها درگذريد ، كه از روايات رافضيان است.

5ـ من به سوي خداوند مهيمن و مسيطر برائت می‌جويم از انسان هائي كه محبت اولاد فاطمه و منسوبان او را رفض می‌دانند.

6ـ صلوات و درود پرودگار من براي اهل بيت رسول خدا باشد ؛ و لعنت خداوند بر آن مردمان جاهلي روش.

السلام عليك يا اميرالمومنين و سيد الوصيين و قائد الغر المحجلين و امام الموحدين و رحمه الله و بركاته. انا بك نشكو و نلوذ و نواليك و من اعدائك نتبرأ.

أي روي ماه منظر تو نو بهار حسن         خال و خط تو مركز حسن و مدار حسن

در چشم پر خمار تو پنهان فسون سحر         در زلف بی‌قرار تو پيدا قرار حسن




  صفحه  185

ماهي نتافت ، همچو تو از برج نيكوئي         سروي نخاست چون قدت از جويبار حسن

خرم شد از ملاحت تو عهد دلبري         فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن

از دام زلف و دانه خال تو در جهان         يك مرغ دل نماند نگشته شكار حسن

دايم به لطف دايه طبع از ميان جان         می‌پرورد به ناز ترا در كنار حسن

گرد لبت بنفشه از آن تازه و ترست         كآب حيات می‌خورد از جويبار حسن

حافظ طمع بريد كه بيند نظير تو         ديار نيست جز رخت اندر ديار حسن

پاورقي




1 قتل صبراً : أي حبس علي القتل حتي يقتل. قتل صبر عبارت است از آنكه كسي را بدون دفاع نگاهدارند و در اينحال او را بكشند.

2 در دلائل بيهقي ، ج2 ،  صفحه  95
باسند متصل خود از عبدالله بن مسعود روايت كرده است كه : رسول خدا رو به كعبه ايستادند و برهفت نفر از قريش نفرين كردند كه در بين آنها ابوجهل و اميه بن خلف و عتبته بن ربيعه و شيبه بن زبيعه و عقبه بن ابي معيط بودند. ابن مسعود می‌گويد : سوگند به خدا ديدم كه همه اينها در روز جنگ بدر كشته بر روي زمين افتاده و در آن روز كه روز گرمي بود آفتاب چهره آنان را تغييرداده است و ابن كثير دمشقي در ((البدايه والنهايه )) ج 3  صفحه  105
در شرح آيه : انا كفيناك المستهزئين از سعيدبن جبير از ابن عباس آورده است كه : مسخره كنندگان پيغمبر وليدبن مغيره و اسودبن عبديغوث زهري و اسودبن مطلب ابوزمعه و حارث بن عيطل و عاص بن وائل سهمي بودند، جبرائيل به نزد رسول الله آمد و آنحضرت از آنها شكايت كرد. جبرائيل وليد را به حضرت نشان داد و اشاره به سرانگشتان او كرد و گفت : از عهده‌اش بر آمدم و پس از آن اسودبن مطلب را به حضرت نشان داد و اشاره به گردن او كرد و گفت : از عهده‌اش بر آمدم و پس از او اسود بن عبديغوث را نشان داد و اشاره به سر او كرد و گفت : از عهده‌اش بر آمدم و سپس حارث بن عيطل را نشان داد و به شكمش اشاره كرد و گفت : از عهده‌اش بر آمدم. و عاص بن وائل از جلوي او عبور كرد و اشاره به كف پاي او كرد و گفت : از عهده‌اش بر آمدم. اما وليد از نزد مردي از بني خزاعه كه از براي او تير می‌تراشيد عبور كرد ، آلت قطاعه آن مرد به انگشتان وليد اصابت كرد و آنها را قطع كرد. و اما اسودبن عبديغوث در سر او چند قرحه و دمل در آمد و بر اثر آن مرد. و اما اسودبن المطلب كور شد و علتش اين بود كه او در زير درخت سمره أي نشست و پيوسته می‌گفت : أي پسران من ، آيا از من دفاع نمي كنيد ؟! من كشه شدم. آنها می‌گفتند : ما چيزي را نمي بينيم و باز می‌گفت : آيا از من منع نمي كنيد ؟من هلاك شدم. اين است خار كه در چشم من فرو رفته است ! آنها می‌گفتند : ما چيزي را نمي بينيم. و همينطور بود تا دو چشمش كور شد. و اما حارث بن عيطل ، آب زرد در شكم او پيدا شد تا جائيكه سرگين او از دهان او خارج می‌شد و از اين مرض مرد. واما عاص بن وائل بر روي خري سوار شد تا به سوي طائف برود و آن الاغ را در جائي خوابانيد كه خاري از جنس گياه شبرقه در گودي كف پاي او فرو رفت و او را كشت. وبيهقي نيز مثل همين سياق را روايت می‌كند.

[1] ـ ميداني‌ در «مجمع‌ الامثال‌» طبع‌ مكتبۀ محمّديّه‌ سنۀ 1376 آورده‌ است‌ كه‌ : حَنَّ قِدْحٌ لَيسَ مِنها ، از جمله‌ امثال‌ عرب‌ است‌. قِدْح‌ يكي‌ از قِداح‌ مَيسر است‌ يعني‌ تيرهاي‌ قمار ، و چون‌ يكي‌ از اين‌ تيرها از جنس‌ جوهر بقيّۀ تيرها نباشد ، و شخص‌ جولان‌ دهنده‌ بخواهد آن‌ را جولان‌ دهد از آن‌ صدائي‌ غير از صداي‌ بقيّه‌ بر مي‌خيزد ، و از اين‌ صدا فهميده‌ مي‌شود كه‌ جنس‌ اين‌ تير از ساير تيرها نيست‌ ، و اين‌ مَثَل‌ را مي‌آورند براي‌ مردي‌ كه‌ افتخار مي‌كند كه‌ از قبيله‌اي‌ است‌ و نباشد ، و يا بستايد خود را به‌ صفتي‌ كه‌ در او نباشد .

[2] ـ تفسير «مجمع‌ البيان‌» ، طبع‌ صيدا ، ج‌ 2 ، ص‌ 538 و ص‌ 539 .

[3] ـ سورۀ 111 ، لَهَب‌ .

1 تفسير مجمع البيان ج 5  صفحه  559

(1) استيعاب ج 4 ترجمه رقيه بنت رسول الله تلخيص  صفحه  1839
تا  صفحه  1841

(2) استيعاب ، ج 4 ، ترجمه ام كلثوم بنت رسول الله ،  صفحه  1952

(3) استيعاب ، ج 4 ،  صفحه  1841
تا 1842

(4) دلائل النبوه بيهقي ، طبع اول ، ج 1 ،  صفحه  96
: فلما انزل الله عزوجل تبت يدا ابي لهب ، قال ابولهب لابنيه : عتيبه و عتبه ، راسي و روسكما حرام ان لم تطلقا ابنتي محمد! و سال النبي عتبه طلاق رقيه و سالته رقيه ذلك ، و قالت له ام كلثوم : بنت حرب بن اميه و هي حماله الخطب : طلقها يا بني فانها قدصبت فطلقها و طلق عتيبه ام كلثوم وجاء النبي صلي الله حين فارق ام كلثوم ، فقال : كفرت بدينك و فارقت ابتنك لاتحبني و لا احبك ، ثم تسلط علي رسول الله فشق قميضه فقال رسول الله صلي الله عليه و آله : اما اني اسال الله ان يسلط عليه كلبه. فخرج نفر من قريش حتي نزلوا في مكان من الشام يقال له الزرقاء ليلاً فاطاف بهم الاسد تلك الليله فجعل عتيبه يقول : يا ويل امي هو والله آكلي كما دعا محمد علي ، قتلني ابن ابي كبشه وهو بمكه و انا بالشام. فعوي عليه الاسد من بين القوم و اخذ براسه فضغمه ضغمه فذبحه. و ابن اثير در نهايه ج 3 ص 420در ماده فدغ آورده است.

5 دلائل النبوه بيهقي ج 1  صفحه  97

(1) «استيعاب‌» ، ج‌ 1 ، ص‌ 359 و ص‌ 360 . و در اين‌ باره‌ عبدالرّحمن‌ پسر حسّان‌ بن‌ ثابت‌ او را تعيير و هَجْو كرده‌ است‌ ، او دربارۀ عبدالرّحمن‌ بن‌ حكم‌ گويد :

إنّ المسلمين‌ أبوك‌ فارْمِ عِظَامه‌         إنْ تَرْمِ تَرْمِ مُخلّجا مَجنوناً

يُمسي‌ خَميصَ البطن‌ من‌ عمل‌ التُقي ‌         و يظلُّ من‌ عمل‌ الخبيث‌ بَطينا

2 ـ «النّهاية‌ في‌ غريب‌ الحديث‌ و الاثر» ج‌ 3 ، ص‌ 293 ، مادّۀ علهز .

[4] ـ أفندي‌ به‌ بزرگان‌ و رؤسا و صاحب‌ مقام‌ و منصبان‌ از دولت‌ عثماني‌ مي‌گويند كه‌ در آن‌ زمان‌ چون‌ عراق‌ عرب‌ در تحت‌ تسلط‌ عثماني‌ها بوده‌ است‌ ، براي‌ ادارۀ امور كشور گسيل‌ مي‌شده‌اند ، و آنها همه‌ سُنّي‌ مذهب‌ بوده‌اند‌.

1 ـ آيۀ 258 ، از سورۀ 2 : بقره‌ : پس‌ مَبهُوت‌ شد آن‌ كس‌ كه‌ كفر ورزيده‌ است‌ .

[5] ـ أوْ تَثورُ ـ خ‌ ل‌ .

[6] ـ «صحيح‌ بخاري‌» ، طبع‌ اميريّه‌ بولاق‌ ، ج‌ 4 ، ص‌ 202 در كتاب‌ مناقب‌ ، و در «أشعثيات‌» ، ص‌ 200 كتاب‌ الجنائر ، باب‌ عيادة‌ المرضي‌ ، حضرت‌ صادق‌ از پدرانشان‌ يكايك‌ تا أميرالمؤمنين‌ روايت‌ كرده‌ است‌ ، و در پايان‌ اين‌ عبارت‌ را اضافه‌ دارد كه‌ : آن‌ مرد در آن‌ مُرد ، و رسول‌ خدا بر جنازۀ او نماز نخواندند .

[7] ـ «منهاج‌ السُّنّة‌» ابن‌ تيميّة‌ ج‌ 4 ، ص‌ 9 تا ص‌ 14 .

[8] ـ «الغدير» ج‌ 1 ، ص‌ 264 تا ص‌ 266 .

[9] ـ «الإصابة‌» ج‌ 1 ، ص‌ 10 .

[10] -«الإصابة‌» ج‌ 1 ، ص‌ 12 .

[11] - سماعاً يعني‌ خودش‌ بدون‌ واسطه‌ از پيامبر شنيده‌ است‌ ، و رؤيةً يعني‌ پيامبر را ديده‌ است‌ ، ولي‌ روايت‌ را بواسطۀ شخص‌ ديگري‌ از پيامبر روايت‌ كرده‌ است‌ .

[12] ـ عمواس‌ ، قصبه‌اي‌ است‌ در شام‌ ، كه‌ شش‌ مايل‌ از راهي‌ كه‌ از رَمْلَه‌ به‌ بيت‌ المقدس‌ مي‌رود ، با رَملَه‌ فاصله‌ دارد . در سنۀ 18 طاعون‌ از آنجا انتشار يافت‌ ، و بعداً در زمين‌ شام‌ منتشر شد . و جماعت‌ بسياري‌ از صحابه‌ كه‌ در شام‌ بودند كه‌ از بسياري‌ قابل‌ شمارش‌ نيستند بواسطۀ اين‌ طاعون‌ بمردند .

[13] ـ «إصابة‌» ، ج‌ 1 ، ص‌ 3 تا ص‌ 6 .

1 ـ «تفسير المنار» ج‌ 6 ، ص‌ 464 .

2 ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرآن‌» ج‌ 6 ، ص‌ 56 تا ص‌ 59 .

[14] ـ «الغدير» ، ج‌ 3 ، ص‌ 340 . و او را أبوالحسن‌ محمّد بن‌ أحمد بن‌ ابراهيم‌ طباطبا بن‌ اسمعيل‌ بن‌ ابراهيم‌ بن‌ الحسن‌ بن‌ الإمام‌ السِّبط‌ الحسن‌ بن‌ الإمام‌ علي‌ بن‌ أبيطالب‌ عليهما السّمم‌ مشهور به‌ ابن‌ طباطبا معرّفي‌ نموده‌ است‌ . با آنكه‌ محمّد بن‌ أحمد بن‌ ابراهيم‌ معروف‌ به‌ اين‌ خزاعيّه‌ بوده‌ است‌ و او را محمّد اصغر گويند ، و كنيۀ او أبوالحسن‌ نبوده‌ است‌ ، و شاعر ما محمّد بن‌ أحمد معروف‌ به‌ ابن‌ طباطبا دو نسل‌ از او متأخّر است‌ و كنيه‌اش‌ ابوالحسن‌ است‌ و در يحك‌ قرن‌ بعد از او مي‌زيسته‌ است‌ و بدين‌ ترتيب‌ : أبوالحسن‌ محمّد بن‌ احمد بن‌ محمّد أصغر معروف‌ به‌ ابن‌ خزاعيه‌ به‌ احمد بن‌ ابراهيم‌ طباطبا مي‌باشد .

[15] ـ و در نسخه‌ بدل‌ بالروايات‌ الدَّنيّه‌ آمده‌ است‌ .

[16] ـ «فرائد السمطين‌» ، ج‌ 1 ، باب‌ 22 ، ص‌ 135 . و «نظم‌ دُرَرِ السِّمطين‌» زرندي‌ ص‌ 111.

 

.

      
  
فهرست
  درس صد و بيست و يكم: تا صد و بيست و هفتم: استدلال‏ها و استشهادها به حديث غدير (حديث ولايت)
  اشعار مهيار ديلمي‌ دربارۀ بيعت‌ غدير.
  احتجاج‌‌ها به‌ حديث‌ غدير در برابر منكران‌ و اعتراف‌ ايشان‌
  احتجاج اول: احتجاج‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير در نزد أبوبكر.
  احتجاج دوم: احتجاج‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير در روز شوري‌
  روايت‌ يوسف‌ بن‌ حاتم‌ شامي‌ در احتجاج‌ غدير در شوري‌
  احتجاج سوم: احتجاج‌ أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير در مسجد رسول‌ الله‌
  احتجاج‌ أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌ و بيان‌ كيفيّت‌ خطبۀ رسول‌ خدا حديث‌ غدير را
  احتجاج‌ به‌ حديث‌ غدير و اقرار صحابه‌ در زمان‌ عثمان‌
  احتجاج چهارم: احتجاج‌ أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير در رحبۀ كوفه‌
  نام‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا كه‌ در رحبه‌ شهادت‌ به‌ حديث‌ غدير دادند
  تعداد گواهان‌ حديث‌ غدير در رحبه‌
  روايت‌ «فرآئد السمطين‌» در احتجاج‌ به‌ حديث‌ غدير در رحبه‌
  روايات‌ احمد حَنبل‌ در احتجاج‌ به‌ حديث‌ غدير در رحبه‌
  روايات‌ نسائي‌ در احتجاج‌ به‌ حديث‌ غدير در رحبه‌
  روايات‌ ابن‌ اثير در «اسد الغابة‌» دربارۀ احتجاج‌ به‌ حديث‌ غدير در رحبه‌
  روايت‌ أبونعيم‌ اصفهاني‌ در «حلية‌ الاوليا» دربارۀ احتجاج‌ به‌ حديث‌ غدير.
  روايت‌ خطيب‌ خوارزم‌ و بيان‌ معني‌ مناشده‌
  احتجاج پنجم، احتجاج‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير در واقعۀ جَمَل‌
  منصرف‌ شدن‌ زبير از جنگ‌ و كشته‌ شدن‌ او غيلَةً..
  احتجاج ششم:
  استشهاد دوازده‌ نفر از صحابه‌ نزد أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير.
  احتجاج هفتم:.
  پاسخ‌هاي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ سؤال‌هاي‌ معاويه‌
  گواهي‌ پيك‌ هاي‌ معاويه‌ به‌ انصاف‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
  استشهاد أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حديث‌ غدير در صفّين‌
  احتجاج هشتم: احتجاج‌ فاطمۀ زهرا سلام‌ الله‌ عليها به‌ حديث‌ غدير.
  احتجاج نهم: استشهاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است‏به حديث غدير.
  احتجاج دهم: احتجاج‌ سيّد الشهداء عليه‌ السّلام‌ در مني‌ به‌ حديث‌ غدير.
  احتجاج يازدهم: احتجاج‌ عبدالله‌ بن‌ جعفر با معاويه‌ به‌ حديث‌ غدير.
  احتجاج‌ و استدلال‌ عبدالله‌ بن‌ جعفر كه‌ اكثريت‌ مردم‌ در جهالتند
  احتجاج دوازدهم: احتجاج‌ أصبغ‌ بن‌ نُباته‌ در حضور معاويه‌ به‌ حديث‌ غدير.
  احتجاج سيزدهم: احتجاج‌ دارميۀ حجونيّه‌ به‌ حديث‌ غدير در برابر معاويه‌
  احتجاج چهاردهم: مجلس‌ پر اهميّت‌ مأمون‌ با علماي‌ عامّه‌ دربارۀ ولايت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام
  احتجاج‌ مأمون‌ به‌ اينكه‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ أفضل‌ افراد امّت‌ است‌
  احتجاج‌ مأمون‌ در افضليّت‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ سورۀ هل‌ أتي‌
  استدلال‌ مأمون‌ بر اينكه‌ مصاحبت‌ در غار موجب‌ فضيلت‌ نيست‌
  احتجاج‌ مأمون‌ به‌ خوابيدن‌ أميرالمؤمنين‌ در فراش‌ رسول‌ خدا و به‌ حديث‌ غدير.
  استدلال‌ مأمون‌ به‌ حديث‌ منزله‌ براي‌ خلافت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
  استدلال‌ مأمون‌ به‌ ولايتعهدي‌ حضرت‌ رضا عليه‌ السّلام‌
  پاسخ‌ مأمون‌ به‌ نامۀ بني‌ عبّاس‌ و استشهاد به‌ حديث‌ غدير
  درس صد و بيست و هشتم تا صد و سي ‏ام: شان نزول آيه: «سال سائل، ...» و آيه: «فامطر علينا حجارة...» درب
  اشعار أبوالعلي‌ و أبوالفرج‌ در ولايت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
  اشعار ابن‌ رومي‌ دربارۀ حديث‌ غدير.
  روايت‌ ثعلبي‌ در تفسير «كشف‌ و بيان‌» در شأن‌ نزول‌ آيۀ سأل‌ سائلٌ...
  روايت‌ أبوالفتوح‌ رازي‌ و كلمات‌ شيرين‌ و مسجّع‌ او در ولايت‌
  اشعار عوني‌ و روايت‌ أبوالقاسم‌ حَسكاني‌ در آيۀ سأل‌ سائل‌
  گفتار أبوالسعود در شأن‌ نزول‌ آيۀ سأل‌ سائل‌
  ابن‌ تيميّه‌ ، واقعۀ نزول‌ عذاب‌ را انكار دارد.
  در علوم‌ نادرۀ دهر : علاّمۀ حلّي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌
  همّت‌ و كوشش‌ علاّمۀ حلّي‌ ، در تشييد مذهب‌ شيعه‌
  حسد ابن‌ تيميّه‌ ، بر علاّمۀ حلّي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌
  نزاع‌ شيعه‌ با عامّه‌ ، در اصول‌ شريعت‌ است‌
  عامّه‌ با علم‌ و وجدان‌ ، پيروي‌ از خلفاء جور مي‌كنند
  أعيان‌ عُلماءِ عامّه‌ ، آيۀ سَأل‌ سَائلٌ را دربارۀ منكر علي‌ آورده‌اند
  أبطح‌ ،اختصاص‌ به‌ مكّه‌ ندارد.
  بيان‌ اهل‌ لغت‌ در أبطح‌ كه‌ هر مكان‌ مسيل‌ گسترده‌ با شن‌ و رَمْل‌ است‌
  ممكن‌ است‌ آيات‌ اوّل‌ سورۀ معارج‌ ، مدنيّه‌ باشد..
  آيۀ : وَ إِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ نمي‌تواند گفتار يك‌ بت‌ پرست‌ باشد
  در صورت‌ تداوم‌ مخالفت‌ ، بر قوم‌ پيغمبر نيز مانند اقوام‌ قبل‌ عذاب‌ نازل‌ مي‌شد..
  دستور رسول‌ خدا به‌ قَتل‌ صَبْر براي‌ سه‌ تن‌ از اُسراي‌ جنگ‌ بَدْر ..
  نفرين‌ پيامبر دربارۀ دو پسر أبولهب‌
  قياس‌ قضيّۀ حارث‌ با اصحاب‌ فيل‌ ، مع‌ الفارق‌ است‌
  >> عامّه‌ و اهل‌ سنّت‌ ، وهّابي‌ها را لعنت‌ مي‌كنند..
  تمام‌ كتاب‌ رجال‌ و تراجم‌ ، عُشري‌ از اُسامي‌ صحابه‌ را نياوده‌اند
  صحابۀ پيغمبر از يكصد هزار تن‌ بيشتر بوده‌اند..
  اشكال‌ به‌ شيخ‌ عبده‌ در بازگو كردن‌ اشكالات‌ ابن‌ تيميّه‌
  درس صد و سى و يكم تا صد و سى و چهارم : عيد غدير، عيد بزرگ اسلام و روز تهنيت است.
  روز غدير خمّ ، روز عيد است‌
  خطبۀ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در فضيلت‌ غدير
  أبيات‌ بِشْنَوي‌ كُرْدي‌ ، دربارۀ عيد غدير.
  معناي‌ عيد در لغت‌ و در اصطلاح‌ مردم‌
  سيّد ابن‌ طاوس‌ (ره‌) روز بلوغ‌ فرزند خود را عيد مي‌گيرد
  معناي‌ عيد فطر و عيد قربان‌
  عيد غدير ، أفضل‌ اعياد است‌
  أئمّۀ شيعه‌ و شيعيان‌ ، عيد غدير را زنده‌ نگه‌مي‌دارند
  عيد غدير ، در نزد سائر مسلمين‌ از عامّه‌
  شاهان‌ بايد به‌ عوض‌ تاجگذاري‌ ، عيد غدير را عيد كنند
  مصافقه‌ و بيعت‌ با مردم‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در روز غدير
  بيعت‌ أبوبكر و عمر با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ ولايت‌
  تهنيت‌ و تسليم‌ شيخين‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ ولايت‌
  تهنيت‌ عمر به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در روز غدير
  تحليل شيعه‌ از يكايك‌ عمل‌ صحابه‌ 224..
  بحث‌ سيّد ابن‌ طاوس‌ ، با فقيه‌ سنّي‌ مذهب‌ درحرم‌ كاظمين‌ عليهما السّلام‌
  بيان‌ سيد ابن‌ طاوس‌ در موارد مختلفي‌ كه‌ صحابه‌ مخالفت‌ رسول‌ الله‌ كرده‌اند..
  توبۀ فقيه‌ سنّي‌ از متابعت‌ خلفاء و رجوع‌ به‌ امامت‌ أئمّه‌ عليهم‌ السّلام‌
  بيان‌ ابن‌ طاوس‌ در علّت‌ أفضليت‌ عيد غدير بر ساير أعياد
  خطبۀ أبوالهيثم‌ ابن‌ تَيهان‌ در علت‌ حسد قريش‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه السّلام‌
  روز غدير در نزد حضرت‌ رسول‌ الله‌ و جميع‌ امامان‌ عليهم‌ السّلام‌ عيد است‌
  روايات‌ وارده‌ در افضليّت‌ عيد غدير.
  ثواب‌ عمل‌ خير در روز غدير معادل‌ ثواب‌ هشتاد ماه‌ است‌
  عيد غدير ، روز نزول‌ جميع‌ خيرات‌ و بركات‌ است‌
  أميرالمؤمنين‌ علي‌ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌ السّلام‌، مجموعۀ اسلام‌ است‌
  عظمت‌ روز غدير ، و ثواب‌ روزه‌ در آن‌ عيد..
  روايت‌ حِميري‌ در عظمت‌ عيد غدير ، و نماز وارد در آن‌
  نماز و دعاي‌ وارد در روز عيد غدير.
  دعا و روزه‌ و زيارت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در عيد غدير
  زيارت‌هاي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در روز غدير.
  ذَهَبي‌ و ابن‌ كثير ، ثواب‌ روزۀ عيد غدير را منكرند..
  فتاوي‌ و قضاوت‌هاي‌ عامّه‌ چون‌ براي‌ حفظ‌ مذهب‌ خودشان‌ است‌ حجّت‌ نيست‌
  تمام‌ ثواب‌ها و پاداش‌ها ، تفضّل‌ و احسان‌ است‌
  حديث‌ قدسي‌ در آثار نوافل‌
  درس صد و سى و پنجم : عمامه بستن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر سر امير المؤمنين عليه السلام د
  لباس‌ اهل‌ بهشت‌ ، حرير سبز فام‌ است‌
  بهترين‌ لباس‌ آنست‌ كه‌ انسان‌ را از خدا به‌ غير خدا مشغول‌ نكند
  تأسّي‌ به‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ موجب‌ نجات‌ است‌
  كلاه‌ و لباس‌ ملسمين‌ بايد مثل‌ رسول‌ خدا باشد..
  انواع‌ كلاه‌ و عمامۀ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌
  عمامه، تاج‌ عزّت‌ است‌
  رسول‌ خدا بر سر أميرالمؤمنين‌ عليهما السّلام‌ در روز عيد غدير عمامه‌ مي‌بندند..
  عمامه‌ ، تاج‌ ملائكه‌ و تاج‌ عرب‌ است‌
  روايات‌ وارده‌ در فضيلت‌ عمامه‌ بر سر نهادن‌

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی