گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > مباحث علمی و اجتماعی > ولايت فقيه در حكومت اسلام > ولايت فقيه در حكومت اسلام جلد 4
 کتاب ولايت فقيه در حکومت اسلام / جلد چهارم / قسمت پنجم: آفات حکومت، تملق گویی حکام، حق حاکم و رعیت بر یکدیگر

 

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ

وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ

وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ

مفاد: وَ لَوْ كَانَ لاَِحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ

از جمله‌ خطب‌ «نهج‌ البلاغة‌» خطبه‌اي‌ است‌ دربارۀ حقّ والي‌ بر رعيّت‌ و رعيّت‌ بر والي‌. اين‌ خطبه‌ با اينكه‌ مفصّل‌ نيست‌ أمّا بسيار عميق‌ است‌، و با جملات‌ مختصر و موجز، محتوي‌ معاني‌ بسيار راقي‌ و عالي‌ است‌؛ و حقّاً از مصدر توحيد صادر شده‌ است‌ و رموز عرفاني‌ و ولائي‌ محض‌ و حقوق‌ حقّه‌اي‌ را كه‌ والي‌ بر رعيّت‌ و رعيّت‌ بر والي‌ دارد إجمالاً بيان‌ مي‌فرمايد.

وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ خَطَبَها بِصِفّين‌:

أَمَّا بَعْدُ: فَقَدْ جَعَلَ اللَهُ سُبْحَانَهُ لِي‌ عَلَيْكُم‌ حَقًّا بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ، وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي‌ لِي‌ عَلَيْكُمْ.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در صفّين‌ اين‌ خطبه‌ را إيراد كردند:

«أمّا بعد از حمد و ثناء و تسبيح‌ خداوند كه‌ مرا وليّ أمر شما نموده‌، براي‌ من‌ بر عهدۀ شما حقّي‌ قرار داده‌ است‌؛ و براي‌ شما بر عهدۀ من‌ حقّي‌ بمثل‌ همان‌ حقّي‌ كه‌ براي‌ من‌ نسبت‌ به‌ شماست‌ قرار داده‌ است‌.»

فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الاشْيَآء فِي‌ التَّوَاصُفِ، وَ أَضْيَقُهَا فِي‌ التَّنَاصُفِ. لَا يَجْرِي‌ لاِحَدٍ إلَّا جَرَي‌ عَلَيْهِ، وَ لَا يَجْرِي‌ عَلَيْهِ إلَّا جَرَي‌ لَهُ. وَ لَوْ كَانَ لاِحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِي‌ عَلَيْهِ لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصًا لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ، لِقُدْرَتِهِ عَلَي‌ عِبَادِهِ، وَ


صفحه 104

لِعَدْلِهِ فِي‌ كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَآئِهِ؛ وَلَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَي‌ الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ، وَ جَعَلَ جَزَآءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلا مِنْهُ، وَ تَوَسُّعًا بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُهُ.

«حقّ چيزي‌ است‌ كه‌ دامنه‌اش‌ از جهت‌ توصيف‌ كردن‌ و تعريف‌ كردن‌ از همۀ أشياء گسترده‌تر است‌؛ و أمّا از جهت‌ إنصاف‌ دادن‌ و در نفس‌ وارد كردن‌، و به‌ إنصاف‌ و مروّت‌ آن‌ حقّ را در وجود خود إنسان‌ جاي‌ دادن‌ از همۀ أشياء تنگ‌تر و أضيق‌ است‌.

(وقتي‌ إنسان‌ مي‌خواهد حقّ را تعريف‌ كند دامنه‌اش‌ از همه‌ چيز گسترده‌تر خواهد شد: عدالت‌ اجتماعي‌ بايد اينطور باشد؛ مردم‌ بايد داراي‌ عدالت‌ اجتماعي‌ باشند؛ تا عدالت‌ فردي‌ و اجتماعي‌ در عالم‌ ظهور و بروز نكند، كسي‌ نمي‌تواند قدم‌ بردارد؛ و ديگر هر كس‌ در هر صنف‌ و از هر گروه‌ و از هر طايفه‌ و قبيله‌اي‌ باشد در بيان‌ حقّ داد سخن‌ مي‌دهد. و أمّا وقتي‌ بخواهد حقّ را در وجود خود و خانواده‌ و فرزند خود پياده‌ كند، و در آنجائي‌ كه‌ اگر حكم‌ به‌ حقّ كند عليه‌ او تمام‌ مي‌شود، اينجا ديگر حاضر نيست‌ حكم‌ كند؛ و به‌ هزار وسيله‌ متشبّث‌ مي‌شود تا اينكه‌ آن‌ عنوان‌ حقّ را بر خود منطبق‌ كند و از آنطرف‌ سلب‌ نمايد. پس‌ دائرۀ تناصف‌ يعني‌ إنصاف‌ دادن‌ أفراد هر يك‌ را بر خود، يا خود را بر ديگران‌ از جهت‌ تناصف‌ در مقام‌ حقّ بسيار تنگ‌ است‌؛ أَضْيَقُهَا يعني‌ از همه‌ چيز تنگ‌تر است‌. وقتي‌ دربارۀ توصيف‌ حقّ پيش‌ مي‌رويم‌، از زبان‌ هر كس‌ حقّ مي‌شنويم‌؛ و وقتي‌ حقّ را مي‌خواهيم‌ در وجود أفراد بيابيم‌، بسيار اندك‌ و كوچك‌ و قليل‌ مي‌يابيم‌).

حقّ جاري‌ نمي‌شود لَهِ كسي‌ مگر اينكه‌ جاري‌ مي‌شود عليه‌ او؛ و عليه‌ او جاري‌ نمي‌شود مگر اينكه‌ جاري‌ مي‌شود لَهِ او. (زيرا حقّ معنائي‌ است‌ كه‌ تمام‌ نفوس‌ بايد بر آن‌ أساس‌ اندازه‌گيري‌ شوند. بنابراين‌، وقتي‌ أصل‌ حقّ ميزان‌ و محور قرار گرفت‌، در بعضي‌ أوقات‌ له‌ أفراد، و در بعضي‌ أوقات‌ عليه‌ آنها حكم‌


صفحه 105

مي‌كند؛ چه‌ در اُمور شخصي‌ و چه‌ در اُموري‌ كه‌ با همديگر در ارتباط‌ و در مجتمع‌ هستند. و به‌ طور كلّي‌ هر جا كه‌ حكم‌ له‌ إنسان‌ كند عليه‌ إنسان‌ هم‌ مي‌كند، و هر جا كه‌ حكم‌ عليه‌ إنسان‌ نمايد له‌ إنسان‌ هم‌ مي‌نمايد. حقّ شمشيري‌ است‌ برّنده‌ و تيز و از كسي‌ باك‌ ندارد و مي‌آيد و قطع‌ مي‌كند و نمي‌گويد: اين‌ دوست‌ است‌، اين‌ دشمن‌ است‌. ملاحظۀ زيد و عمرو و خصوصيّات‌ و مقتضيات‌ و إمكانات‌ و رياست‌ و مرؤوسيّت‌ و حاكميّت‌ و محكوميّت‌ را نمي‌كند. حقّ حقّ است‌ و شمشير برّان‌).

و اگر بنا بود كه‌ حقّ لَهِ كسي‌ جاري‌ مي‌شد و عليه‌ او جاري‌ نمي‌شد، اين‌ مختصّ به‌ خداوند سبحانه‌ و تعالي‌ بود، نه‌ خلق‌ خدا؛ چون‌ خدا بر تمام‌ بندگانش‌ قدرت‌ دارد و در تمام‌ مراتب‌ قضاء و قدر، حكم‌ كلّيّۀ او جاري‌ است‌. در تمام‌ ظروف‌ و ماهيّات‌ و شبكه‌هاي‌ مترتّب‌ و مختلف‌ نزول‌ حكم‌ كلّي‌ إلهي‌، حكم‌ او از روي‌ عدالت‌ و حقّ جاري‌ است‌. (چون‌ خدا قادر است‌ و قاهر؛ و چون‌ خدا در صروف‌ مجاري‌ أحكام‌، قضائش‌ از روي‌ عدل‌ است‌؛ لذا اين‌ حقّ اختصاص‌ به‌ خدا دارد و اختصاص‌ به‌ بندگان‌ ندارد؛ يعني‌ حقّ يكطرفي‌ است‌، نه‌ دو طرفي‌. خداوند بر خلق‌ حقّ دارد و خلق‌ بر خدا مستحقّ حقّي‌ نيستند؛ چون‌ خدا به‌ علّت‌ اينكه‌ قدرتش‌ قدرت‌ نافذه‌ و قاهره‌ است‌، بنابراين‌، حقّ أصيل‌ او هر حقّ متوهّمي‌ را از بين‌ مي‌برد؛ و غير از توهّم‌ ديگر چيزي‌ نمي‌ماند. از آنجائي‌ كه‌ در تمام‌ مجاري‌ عالم‌ إمكان‌ از روي‌ عدالت‌ أحكامش‌ را تكويناً و تشريعاً جاري‌ مي‌نمايد، لذا حقّ اختصاص‌ به‌ او دارد. شائبۀ ظلم‌ و توهّم‌ ظلم‌ نمي‌رود تا اينكه‌ خلق‌ از او استحقاقي‌ براي‌ خود طلب‌ كنند.)

أمّا معذلك‌ خداوند حقّ را در اينجا هم‌ يكطرفه‌ قرار نداده‌ است‌؛ بلكه‌ براي‌ بندگان‌ بر خود حقّي‌ گذاشته‌ است‌. حقّي‌ كه‌ خود بر بندگان‌ قرار داده‌، اين‌ است‌ كه‌ بندگان‌ إطاعت‌ او را كنند، و جزاء بندگان‌ را بر خودش‌ زيادي‌ ثواب‌ از روي‌ تكرّم‌ و تفضّل‌ و توسّعي‌ كه‌ موجب‌ زيادي‌ رحمت‌ و نعمت‌ و أهليّت‌ از


صفحه 106

طرف‌ پروردگار بود قرار داد.»

يعني‌ در اينجا هم‌ پروردگار بقدري‌ حقّ است‌ و متحقّق‌ به‌ حقّ، كه‌ با وجود اينكه‌ بندگان‌ را خود إيجاد كرده‌ و مخلوقند و عابدند، و عنوان‌ عبوديّت‌ محضه‌ نسبت‌ به‌ ساحت‌ مقدّس‌ او دارند، و تجلّي‌ و ظهور او هستند و وجود و عدمشان‌ به‌ اوست‌، معذلك‌ خداوند نخواست‌ حقّ را يكطرفه‌ قرار بدهد، تفضّلاً و توسّعاً. و براي‌ بندگان‌ هم‌ نسبت‌ به‌ أوامر او، زيادي‌ ثواب‌ و توسّع‌ در رحمت‌ را جزا قرار داد. يعني‌ بر خود إلزام‌ كرد كه‌ بر آنها تفضّل‌ كند.

و اين‌ جمله‌، بسيار جملۀ لطيف‌ و عالي‌ است‌! أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ نمي‌فرمايد: خداوند براي‌ بندگان‌ استحقاقي‌ نسبت‌ به‌ خودش‌ قرار داد كه‌ به‌ آنها ثواب‌ بدهد يا أجر بدهد؛ بلكه‌ تأدّباً مي‌فرمايد: وَ جَعَلَ جَزَآءَهُمْ... جزاء آنها را اين‌ قرار داد. يعني‌ با اينكه‌ مطرح‌ سخن‌ ما در حقوق‌ طرفين‌ و استحقاق‌ فردي‌ است‌ بر فرد ديگر، أمّا در اينجا به‌ عنوان‌ أدب‌ لفظ‌ استحقاق‌ را به‌ كار نبرد، بلكه‌ فرمود: وَ جَعَلَ جَزَآءَهُم‌ عَلَيْهِ...

خلاصه‌ و محصّل‌ مطلب‌ اين‌ است‌ كه‌: پروردگار با عظمت‌ و قدرت‌ و كبريائيّت‌ و جامعيّت‌ صفات‌ جمال‌ و جلالش‌ كه‌ موجودات‌ و بندگان‌ و مخلوقات‌ را إيجاد كرد و از كتم‌ عدم‌ به‌ وجود آورد در حالتي‌ كه‌ اينها لا شيْء محض‌ هستند، معذلك‌ حقّي‌ براي‌ آنها قرار داد بدين‌ كيفيّت‌ كه‌ در صورتي‌ كه‌ إطاعت‌ او را بجا بياورند، به‌ آنها مزيد ثواب‌ و مضاعف‌ بودن‌ جزاء و پاداش‌ را عنايت‌ كند.

ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقًا افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَي‌ بَعْضٍ؛ فَجَعَلَهَا تَتَكَافَأُ فِي‌ وُجُوهِهَا، وَ يُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضًا وَ لَا يُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إلَّا بِبَعْضٍ.

«از حقوق‌ خدا و بنده‌ كه‌ بين‌ اين‌ دو محقّق‌ شد چون‌ بگذريم‌، خداوند حقوقي‌ را براي‌ بعضي‌ از مردم‌ نسبت‌ به‌ بعض‌ ديگر واجب‌ كرده‌ است‌. (يعني‌


صفحه 107

 ميان‌ خود مردم‌ هم‌ مَنْ لَهُ الْحَقّ و مَنْ عَلَيْهِ الْحَقّ وجود دارد.) و اين‌ حقوق‌ را متكافي‌ و مساوي‌ قرار داد. هر جائي‌ كه‌ حقّي‌ را لَهِ كسي‌ قرار داد حقّي‌ را هم‌ عليه‌ او وضع‌ نمود؛ و لذا آن‌ حقّي‌ كه‌ عليه‌ اوست‌ مستلزم‌ حقّي‌ شده‌ است‌ لَه‌ او.

از شدّت‌ عدل‌ و سعۀ قسط‌، تمام‌ اين‌ حقوق‌ را متكافي‌ و مساوي‌ قرار داد؛ و در هر جائي‌ بمقداري‌ كه‌ حقّي‌ إيجاد كرد، مستوجب‌ حقّي‌ شد نسبت‌ به‌ ديگري‌. و اين‌ حقوق‌ را كه‌ تماماً حقوق‌ متساويه‌ و متكافيه‌ بوده‌، بدون‌ هيچ‌ ظلمي‌ بر تمام‌ أفراد مَنْ لَهُ الْحَقّ و مَنْ عَلَيْهِ الْحَقّ از روي‌ قسط‌ و عدل‌ واجب‌ فرمود.»

عظيم‌ترين‌ حقوق‌ واجبه‌، حقّ والي‌ بر رعيّت‌، و حقّ رعيّت‌ بر والي‌ است‌

وَ أَعْظَمُ مَاافْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي‌ عَلَي‌ الرَّعِيَّةِ، وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَي‌ الْوَالِي‌. فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَهُ سُبْحَانَهُ لِكُلٍّ عَلَي‌ كُلٍّ؛ فَجَعَلَهَا نِظَامًا لاُِلْفَتِهِمْ، وَ عِزًّا لِدِينِهِمْ.

«عظيم‌ترين‌ چيزي‌ را كه‌ از اين‌ حقوق‌ خداوند واجب‌ فرمود، حقّ والي‌ است‌ بر رعيّت‌ (حقّ حاكم‌ بر اُمّت‌)، و همچنين‌ حقّ رعيّت‌ است‌ بر والي‌. اين‌ دو حقّ از أعظم‌ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ هستند. اين‌ حقوق‌ فريضه‌ و واجب‌ است‌؛ حقوقي‌ نيست‌ كه‌ إنسان‌ از زير بار آن‌ بتواند شانه‌ خالي‌ كند. خداوند اين‌ حقوق‌ را بر همۀ أفراد لِكُلٍّ عَلَي‌ كُلٍّ واجب‌ فرموده‌ است‌.

اين‌ حقوق‌ را نظامِ براي‌ اُلفت‌ آنها و عزّتِ براي‌ دين‌ آنها قرار داده‌ است‌ كه‌ اگر طرفين‌ (والي‌ و رعيّت‌) حقوق‌ نسبت‌ به‌ هم‌ را رعايت‌ بنمايند، اُلفت‌ فيمابينشان‌ بر أساسي‌ استوار منظّم‌ خواهد شد، و مِهر و وِداد و محبّت‌ از سراپاي‌ والي‌ و اُمّت‌ خواهد باريد؛ و دين‌ و إيمان‌ و عزّ و شرف‌ آنها در أعلي‌ درجۀ از تمكين‌ و عزّت‌ خواهد بود. و ديگر ثُلمه‌ و شكاف‌ و ذلّت‌ به‌ هيچ‌ طرف‌ وارد نمي‌شود.»

در صورت‌ مراعات‌ حقوق‌ والي‌ و رعيّت‌ مناهج‌ دين‌ استوار مي‌شود

فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إلَّا بِصَلاحِ الْوُلَاةِ، وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ؛ فَإذَا أَدَّتِ الرَّعِيَّةُ إلَي‌ الْوَالِي‌ حَقَّهُ وَأَدَّي‌ الْوَالِي‌ إلَيْهَا حَقَّهَا، عَزَّ الْحَقُّ


صفحه 108

بَيْنَهُمْ؛ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ؛ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ؛ وَ جَرَتْ عَلَي‌ أَذْلَالِهَا السُّنَنُ؛ فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ، وَ طُمِعَ فِي‌ بَقَآء الدَّوْلَةِ، وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الاعْدَآء.

«بنابراين‌، رعيّت‌ و اُمّت‌ به‌ صلاح‌ و رشد و اُمور مستحسنه‌ و ممدوحه‌ و عزّ نمي‌رسند مگر اينكه‌ واليان‌ و مدبّران‌ اُمور آنها صلاح‌ پيدا كنند؛ و وُلات‌ و واليان‌ صلاح‌ پيدا نمي‌كنند مگر اينكه‌ رعيّت‌ مستقيم‌ و استوار باشند (هر كدام‌ روي‌ ديگري‌ أثر دارند). زماني‌ كه‌ رعيّت‌ حقّ والي‌ را بدهد، و والي‌ هم‌ حقّ رعيّت‌ را بدهد و طرفين‌ به‌ حقوق‌ يكديگر عمل‌ كنند، حقّ در ميان‌ آنها عزيز مي‌شود.

(حقّ يعني‌ همان‌ شمشير برّنده‌ و ثبات‌ و واقعيّتي‌ كه‌ همۀ اُمور با او بايد اندازه‌ گيري‌ شود. بطلان‌ و ظلمت‌ و پندار و وَهم‌ و اعتبار كه‌ نقيض‌ آنست‌، همه‌ از بين‌ مي‌رود و حقّ عزيز مي‌شود؛ حقّ داراي‌ شرافت‌ و مُكنت‌ و فعليّت‌ است‌؛ باطل‌ از بين‌ مي‌رود؛ باطل‌ ذليل‌ است‌؛ باطل‌ منفعل‌ است‌.)

مناهج‌ دين‌ و طرقي‌ كه‌ مردم‌ بسوي‌ دين‌ پيدا مي‌كنند، و راههاي‌ واقعي‌ و استوار و صراط‌ مستقيم‌ در ميان‌ مردم‌ بر پا خواهد شد؛ و علامتهاي‌ عدل‌ و داد و نشانه‌هاي‌ قسط‌ در همۀ أفراد برقرار مي‌گردد؛ و در اين‌ مَحجّه‌ و راه‌، سنّت‌ پروردگار به‌ خوبي‌ و آساني‌ و يُسر به‌ جريان‌ مي‌افتد؛ و بواسطۀ اين‌ أمر، زمان‌ صلاحيّت‌ پيدا مي‌كند (زمان‌ زمانِ صالحي‌ مي‌شود). و در بقاء و دوام‌ دولت‌ و حكومت‌ اميد پيدا مي‌شود؛ و دستخوش‌ فساد واقع‌ نمي‌شود، نه‌ از طرف‌ داخل‌ و نه‌ از طرف‌ خارج‌.

(أمّا از ناحيۀ داخلي‌، بواسطۀ اينكه‌ تمام‌ أفراد با والي‌ در نهايت‌ صميميّت‌ و اعتدال‌ بوده‌ و حافظ‌ حقوق‌ همديگرند؛ و أمّا از طرف‌ خارج‌، چون‌ چنين‌ جمعيّتي‌ با چنين‌ تشكيلاتي‌ براي‌ دشمن‌ خارج‌ قدرتي‌ نمي‌گذارد كه‌ بتواند بيايد و كيان‌ آنها را از بين‌ ببرد؛ لذا در بقاء اين‌ دولت‌ و حكومت‌ اميد مي‌رود). و آنچه‌ كه‌ دشمنان‌ به‌ اين‌ حكومت‌ طمع‌ داشته‌ باشند، مبدّل‌ به‌ يأس‌ و


صفحه 109

نااميدي‌ مي‌شود؛ چون‌ مي‌بينند كه‌ رخنه‌اي‌ در آن‌ إيجاد نخواهد شد.»

وَ إذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَاِلِيَهَا، وَ أَجْحَفَ الْوَالِي‌ بِرَعِيَّتِهِ، اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ؛ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ، وَ كَثُرَ الإدْغَالُ فِي‌ الدِّينِ، وَ تُرِكَتْ مَحَآجُّ السُّنَنِ.

«أمّا زماني‌ كه‌ مطلب‌ به‌ عكس‌ شود، و رعيّت‌ بر والي‌ غلبه‌ كند و بخواهد حقّ او را ضايع‌ كند و از او إطاعت‌ نكند، و والي‌ هم‌ به‌ حقّ رعيّت‌ إجحاف‌ كند، در اينصورت‌ اختلاف‌ كلمه‌ پيدا مي‌شود؛ دوئيّت‌، نفاق‌ و شقاق‌ ظهور پيدا مي‌كنند؛ معالم‌ جور و ستم‌ بروز مي‌كند؛ إفساد در دين‌ زياد مي‌شود، و آن‌ محجّه‌ها و طريقهاي‌ واضح‌ و راههاي‌ استوار و سنّتهاي‌ پسنديده‌ متروك‌ مي‌ماند.»

فَعُمِلَ بِالْهَوَي‌، وَ عُطِّلَتِ الاحْكَامُ، وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ؛ فَلا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ.

«در اينصورت‌ به‌ هَوي‌ عمل‌ مي‌شود (هَوي‌ يعني‌ أفكار شيطاني‌ و خيالات‌ و پنداري‌ كه‌ در مقابل‌ حقّ است‌. آنچه‌ از معني‌ براي‌ حقّ ذكر شد در مقابلش‌ هوي‌ است‌) و أحكام‌ خدا از بين‌ رفته‌، تعطيل‌ مي‌شود؛ و مرضهاي‌ نفوس‌ زياد شده‌، مردم‌ مريض‌ مي‌گردند؛ مقصود مرض‌ بدن‌ نيست‌، عمده‌ مرض‌ نفوس‌ است‌ كه‌ به‌ نفسهاي‌ مردم‌ سرايت‌ مي‌كند و مبتلا مي‌شوند به‌ كبر و عجب‌ و بخل‌ و حسد و كينه‌، و به‌ إعمال‌ غرائز باطل‌ و منويّات‌ شيطاني‌ و أفكار حيواني‌؛ تمام‌ اينها عللي‌ است‌ نفساني‌ (عِلَل‌ جمع‌ علّت‌ است‌، يعني‌ عيب‌ و نقصان‌). اين‌ جامعه‌ أفرادي‌ خواهند شد داراي‌ علّتهاي‌ نفسي‌ و روحي‌، و جامعه‌، جامعۀ مريض‌ مي‌شود.

بنابراين‌، اگر حقّي‌ تعطيل‌ شود ولو اينكه‌ آن‌ حقّ عظيم‌ باشد مردم‌ وحشت‌ نمي‌كنند؛ و اگر باطلي‌ ولو بزرگ‌ بجا آورده‌ شود مردم‌ اضطرابي‌ ندارند و نگران‌ نمي‌شوند. مي‌گويند: شد كه‌ شد، چه‌ إشكالي‌ دارد؟!»

فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الابْرَارُ، وَ تَعِزُّ الاشْرَارُ، وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ


صفحه 110

 الْعِبَادِ. فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي‌ ذَلِكَ، وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ.

«در آن‌ حكومت‌ ـ با اين‌ شرائط‌ ـ مردمان‌ بَرّ و نيك‌ ذليل‌ و خوار مي‌شوند. قواي‌ فعلي‌ را از دست‌ داده‌ و منفعل‌ مي‌شوند. چون‌ قواي‌ أشرار بر آنها غلبه‌ مي‌كند، و أفكار و أهواء شيطاني‌ رسوخ‌ پيدا مي‌كند؛ لذا أبرار در عالمي‌ از ذلّت‌ به‌ سر مي‌برند، و أشرار عزّت‌ پيدا مي‌كنند. بازار، بازار شيطان‌ مي‌شود و بازار شرّ. و بر همين‌ أساس‌ گناهان‌ مردم‌ زياد مي‌شود، و مؤاخذۀ پروردگار از مردم‌ زياد خواهد شد. هر چه‌ فساد بيشتر باشد مؤاخذه‌ و مسؤوليّتش‌ بيشتر خواهد بود.

بنابراين‌، اي‌ مردم‌! بر شما باد بِالتَّنَاصُحِ فِي‌ ذَلِكَ. در اين‌ أمر بايد همديگر را نصيحت‌ كنيد! پند بدهيد! اندرز بدهيد! زير بال‌ همديگر را بگيريد! نگذاريد جامعه‌ به‌ آنصورت‌ برگردد! بگذاريد جامعه‌ بر أساس‌ مدنيّت‌ إلهي‌ و حُسن‌ تعاون‌ جلو برود! و نگذاريد أشرار بر أريكۀ هوي‌ و شيطنت‌ و عزّت‌ مسلّط‌ شوند!»

بندگان‌ خدا بايد به‌ مقدار جهد و كوشششان‌ در إقامه‌ حقّ فيمابين‌ خود، تعاون‌ كنند

فَلَيْسَ أَحَدٌ وَ إنِ اشْتَدَّ عَلَي‌ رِضَي‌ اللَهِ حِرْصُهُ وَطَالَ فِي‌ الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ، بِبَالِغٍ حَقِيقَةَ مَااللَهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ. وَلَكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَهِ عَلَي‌ عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ وَ التَّعَاوُنُ عَلَي‌ إقَامَةِ الْحَقِّ بَيْنَهُمْ.

«أحدي‌ از أفراد بشر قادر نيست‌ ـ گرچه‌ نهايت‌ درجۀ حرص‌ و سعي‌ و كوشش‌ خود را بر رضاي‌ خدا داشته‌ باشد، و در عمل‌ به‌ حدّ أكمل‌ بكوشد ـ بتواند از عهدۀ أهليّت‌ طاعت‌ و فرمان‌ پروردگار برآيد. آنچه‌ كه‌ خدا بر بندگان‌ خود واجب‌ كرده‌ است‌ اين‌ است‌ كه‌: بمقدار سعه‌ و استطاعت‌، و بمقدار جهد و توانائي‌ خودشان‌ نصيحت‌ و خيرخواهي‌ كنند. دست‌ از نصح‌ بر ندارند، و بر إقامۀ حقّ در ميان‌ خود تعاون‌ نمايند.»

حضرت‌ در همين‌ چند جملۀ كوتاه‌، سه‌ حقّ مهمّ دولت‌ را بر ملّت‌ بيان‌ مي‌كنند. أوّل‌ إطاعت‌ است‌ و دوّم‌ نصيحت‌ و سوّم‌ تعاون‌؛ كه‌ إن‌ شآءالله‌ دربارۀ


صفحه 111

حقّ أخير بعداً سخن‌ خواهيم‌ گفت‌.

وَ لَيْسَ امْرُؤٌ وَ إنْ عَظُمَتْ فِي‌ الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِي‌ الدِّينِ فَضِيلَتُهُ، بِفَوْقِ أَنْ يُعَانَ عَلَي‌ ما حَمَّلَهُ اللَهُ مِنْ حَقِّهِ. وَ لَا امْرُؤٌ وَ إنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُيُونُ، بِدُونِ أَنْ يُعِينَ عَلَي‌ ذَلِكَ أَوْ يُعَانَ عَلَيْهِ.

«هيچ‌ كس‌ بالاتر از اين‌ نيست‌ ـ ولو اينكه‌ در نزد پروردگار و حقّ منزله‌اش‌ رفيع‌ باشد، و در دين‌ فضيلتش‌ عالي‌ و قويم‌ باشد، و در إسلام‌ و إيمان‌ و جهاد و فضائل‌ روحي‌ و أخلاقي‌ تقدّم‌ داشته‌ باشد ـ كه‌ در آنچه‌ خداوند بر او تكليف‌ كرده‌ و از حقوق‌ خود بر عهدۀ او گذاشته‌ است‌، نياز به‌ معاونت‌ نداشته‌ باشد. و هيچكس‌ پائين‌تر از اين‌ نيست‌ ـ اگر چه‌ آن‌ شخص‌ در نزد مردم‌ حقير و ضعيف‌ است‌ و مردم‌ با چشمهاي‌ حقارت‌ و پستي‌ به‌ او مي‌نگرند ـ كه‌ بتواند به‌ اين‌ حكومت‌ كمك‌ كند؛ يا كسي‌ به‌ او كمكي‌ كند.»[34]

مي‌فرمايد: من‌ كه‌ أميرالمؤمنينم‌! ولو اينكه‌ چنين‌ و چنانم‌، ولو عَظُمَتْ في‌ الْحَقِّ مَنْزِلَتي‌ وَ تَقَدَّمَتْ في‌ الدّينِ فَضيلَتي‌... با تمام‌ اينها من‌ محتاج‌ به‌ شما هستم‌، و يك‌ يك‌ از أفراد شما بايد بيائيد و كمك‌ كنيد. تمام‌ أفراد شما ولو پست‌ترين‌ شما، حتّي‌ غلام‌ بيني‌ بريدۀ شما، و آن‌ كسيكه‌ تازه‌ إسلام‌ آورده‌ است‌ و أصلاً در نزد أنظار و عيون‌ و نفوس‌ داراي‌ شأن‌ و اعتباري‌ نيست‌، داراي‌ شخصيّت‌ إسلامي‌ است‌ و بايستي‌ كه‌ كمك‌ كند؛ و مردم‌ هم‌ بايد به‌ او كمك‌ كنند. تمام‌ أفراد در ولايت‌ إسلامند و همه‌ مانند يك‌ پيكره‌ همديگر را دربردارند؛ و براي‌ برقراري‌ صلاح‌ لازم‌ و ملزوم‌ و به‌ يكديگر پيوسته‌اند.


صفحه 112

در اينجا كه‌ مي‌فرمايد: بِفَوْقِ أَنْ يُعَانَ عَلَي‌ مَا حَمَّلَهُ اللَهُ مِنْ حَقِّهِ، إجمالاً حقوق‌ والي‌ را بر رعيّت‌ و حقوق‌ رعيّت‌ را بر والي‌ بيان‌ مي‌كند. و حقوق‌ رعيّت‌ بر والي‌ سه‌ چيز است‌: يكي‌ حفظ‌ جان‌ و مال‌ و ناموس‌ و عِرض‌ (آبرو). دوّم‌ آزادي‌ در روش‌ و سلوك‌ و آداب‌. سوّم‌ رسيدگي‌ به‌ مايحتاج‌ آنها از سلامتي‌ و صحّت‌ و بهداشت‌ و منزل‌ و غذا و رفع‌ فقر و مسكنت‌ و عُسرت‌؛ و همچنين‌ مايحتاج‌ آنها از اُمور معنوي‌ مثل‌ سلامت‌ روح‌ و نفس‌ و إيمان‌ و حفظ‌ معتقدات‌ و خواهشهاي‌ معنوي‌ و روحي‌، و تسهيلات‌ در معابد و مساجد و عبادات‌، و بطور كلّي‌ تسهيل‌ در دسترسي‌ به‌ فرهنگ‌ أصيل‌ إسلام‌ (كه‌ تمام‌ اينها در مايحتاج‌ اُمور مادّي‌ و معنوي‌ گنجانده‌ شده‌ است‌ و بحث‌ اينها إن‌ شآء الله‌ خواهد آمد) و بر عهدۀ والي‌ است‌ كه‌ نسبت‌ به‌ رعيّت‌ رعايت‌ كند.

حضرت‌ مي‌فرمايد: من‌ محتاجم‌ به‌ اينكه‌: مرا نصيحت‌ كنيد و به‌ من‌ كمك‌ نمائيد!

فَأَجَابَهُ عَلَيْهِ السَّلا مُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِكَلا مٍ طَوِيلٍ يُكْثِرُ فِيهِ الثَّنَآءَ عَلَيْهِ وَ يَذْكُرُ سَمْعَهُ وَ طَاعَتَهُ لَهُ.

«خطبۀ حضرت‌ كه‌ بدينجا رسيد، يكي‌ از أصحاب‌ برخاست‌ و با كلام‌ و گفتار طويلي‌ شروع‌ كرد به‌ ثناء گفتن‌ بر آن‌ حضرت‌ و آمادگي‌ خود را در إطاعت‌ از آن‌ حضرت‌ و شنوائي‌ در فرامين‌ و دستورات‌ آن‌ حضرت‌.»

پاسخ‌ حضرت‌ به‌ كسي‌ كه‌ برخاست‌ و بعد از شكر و سپاس‌ طويل‌ ، إطاعت‌ خود را بيان‌ كرد

فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلا مُ: إنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلا لُ اللَهِ سُبْحَانَهُ فِي‌ نَفْسِهِ، وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ، أَنْ يَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذَلِكَ كُلُّ مَا سِوَاهُ.

«سپس‌ حضرت‌ فرمود: آن‌ كسي‌ كه‌ جلال‌ پروردگار در نفس‌ او به‌ عظمت‌ فرود آمده‌ و جلال‌ پروردگار را به‌ عظمت‌ إدراك‌ كرده‌ است‌ (موضع‌ و موقع‌ عظمت‌ پروردگار را در قلب‌ خود يافته‌ است‌) حقّ اين‌ است‌ كه‌ ما سواي‌ پروردگار در نزد او صغير جلوه‌ كند، و ديگر با وجود عظمت‌ و جلال‌ پروردگار و كبريائيّت‌ و قدرت‌ و عظمت‌ او كه‌ در قلبش‌ فرود آمده‌ است‌، كس‌ ديگري‌ بزرگ‌


صفحه 113

 نخواهد بود؛ هر كه‌ و هر چه‌ باشد كوچك‌ است‌.»

وَ إنَّ أَحَقَّ مَنْ كَانَ كَذَلِكَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَهِ عَلَيْهِ، وَ لَطُفَ إحْسَانُهُ إلَيْهِ؛ فَإنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللَهِ عَلَي‌ أَحَدٍ إلَّا ازْدَادَ حَقُّ اللَهِ عَلَيْهِ عِظَمًا. «و أحقّ آن‌ كساني‌ كه‌ اينطورند (يعني‌ حقيق‌ترين‌ و لائق‌ترين‌ كسي‌ كه‌ سزاوار است‌ جلال‌ پروردگار در قلب‌ او عظيم‌ بيايد، و ما سواي‌ او حقير و صغير جلوه‌ كند) آن‌ كس‌ است‌ كه‌ نعمت‌ خدا بر او زياد باشد. اگر نعمت‌ و إحسان‌ و لطف‌ خدا بر او زياد شده‌ است‌، آن‌ فرد أحقّ أفرادي‌ است‌ كه‌ بايد اين‌ معني‌ را رعايت‌ كند. زيرا نعمت‌ خدا بر أحدي‌ زياد نمي‌شود مگر اينكه‌ حقّ خدا بر او عظيم‌ مي‌شود. خدا به‌ هر كس‌ نعمت‌ بيشتري‌ بدهد بر او بيشتر حقّ دارد. حال‌ كه‌ نعمت‌ معرفت‌ داده‌ و عظمت‌ و جلال‌ خود را در قلب‌ او متوطّن‌ كرده‌ است‌، موجب‌ مي‌شود كه‌ إنسان‌ او را عظيم‌ و ما سواي‌ او را صغير ببيند؛ و در مقابل‌ وجود او هيچ‌ موجودي‌ را موجود نبيند و هيچ‌ شأني‌ از شؤون‌ را در مقابل‌ پروردگار ذي‌ شأن‌ و ذي‌ قيمت‌ ننگرد.»

زشت‌ترين‌ حالات‌ واليان‌ ، محبّت‌ فخر و تمجيد نزد مردم‌ است‌

دوّم‌: وَ إنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالَاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ، وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَي‌ الْكِبْرِ. وَ قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي‌ ظَنِّكُمْ أَنِّي‌ أُحِبُّ الإطْرَآءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَآء؛ وَ لَسْتُ بِحَمْدِاللَهِ كَذَلِكَ. وَ لَوْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذَلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطَاطًا لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْكِبْرِيَآء.

«سخيف‌ترين‌ و پست‌ترين‌ حالات‌ واليان‌ در نزد مردم‌ اين‌ است‌ كه‌ مردم‌ صالح‌ به‌ آنها گمان‌ ببرند كه‌ اين‌ واليان‌ حبّ فخر دارند؛ دوست‌ دارند كه‌ بر مردم‌ افتخار كنند و أمر خودشان‌ را بر أساس‌ كبر قرار بدهند. (اين‌ بسيار زشت‌ است‌، أمّا نه‌ در نزد عامّۀ مردم‌؛ عامّۀ مردم‌ چه‌ بسا حبّ فخر و كبر را براي‌ واليان‌ أمر ممدوحي‌ بشمارند؛ بلكه‌ زشت‌ است‌ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ. مردمان‌ صالح‌ حبّ فخر را براي‌ واليان‌ سخيف‌ مي‌دانند. بلكه‌ از أسخف‌ حال‌ ولات‌ مي‌دانند كه‌


صفحه 114

واليان‌ حبّ فخر داشته‌ باشند و أمر و أساس‌ ولايتشان‌ را بر پايۀ أنانيّت‌ و كبر و شخصّيت‌ قرار بدهند. أمّا حالا چنين‌ شده‌ است‌ كه‌ ولايتي‌ به‌ آنها داده‌ شده‌ است‌، و آنها حقيقةً خود را از نقطۀ نظر تكوين‌ مسلّط‌ بر نفوس‌ مي‌بينند، و طريق‌ تَفَرعُن‌ را در أمر و نهي‌ خود بر قرار مي‌كنند.)

وليكن‌ من‌ ناخوشايند و مكروه‌ دارم‌ كه‌ در گمان‌ شما چنين‌ جولان‌ كند، چنين‌ خطور كند كه‌ من‌ دوستدار خودپسندي‌ و مدح‌ و ثناء و تعريف‌ كردن‌ هستم‌. من‌ ناخوشايند دارم‌ از اينكه‌ حتّي‌ در فكر شما بگذرد كه‌ من‌ دوست‌ دارم‌ كسي‌ مرا تعريف‌ كند!

نمي‌فرمايد: من‌ دوست‌ ندارم‌ كسي‌ مرا تعريف‌ كند! نه‌، نمي‌خواهم‌ شما چنين‌ گماني‌ كنيد كه‌ عليّ كسي‌ است‌ كه‌ دوست‌ دارد او را تعريف‌ كنند! أصلاً من‌ كراهت‌ دارم‌ و بدم‌ مي‌آيد كه‌ در گمان‌ شما چنين‌ پنداري‌ بگذرد كه‌ من‌ دوستدار إطراء، يعني‌ تعريف‌ كردن‌، تحميد و تمجيد كردن‌ و استماع‌ ثناء هستم‌. من‌ دوست‌ ندارم‌ ثناء شما را بشنوم‌؛ وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللَهِ كَذَلِكَ.

مي‌گويد: الحمدللّه‌ اينطور نيستم‌! يعني‌ خدا خواسته‌ است‌ و جلوۀ جمال‌ پروردگار در من‌ ظهور و بروز كرده‌ است‌ كه‌ اين‌ صفت‌ را از من‌ برداشته‌ است‌؛ اگر هم‌ مي‌خواست‌ بر نمي‌داشت‌. نمي‌فرمايد: لَسْتُ كَذَلِكَ: اينطور نيستم‌؛ بلكه‌ مي‌فرمايد: لَسْتُ بِحَمْدِاللَهِ كَذَلِكَ، يعني‌ اين‌ هم‌ از خداست‌.

و اگر فرضاً من‌ دوست‌ داشتم‌ كه‌ از من‌ تعريف‌ و ثناء كنند، تركش‌ مي‌كردم‌. براي‌ چه‌؟! براي‌ اينكه‌ مي‌ديدم‌ چون‌ مرا تعريف‌ كنند، خدا را از مقام‌ و درجۀ خود، و از آنچه‌ أحقّ است‌ از عظمت‌ و كبريائيّت‌ پائين‌ آورده‌ام‌. چون‌ غير از وجود خدا موجودي‌ نيست‌، غير عظمت‌ پروردگار عظمتي‌ نيست‌. عليّ كه‌ والي‌ ولايت‌ إمكان‌ است‌ محو در ذات‌ پروردگار است‌. در اينصورت‌ اگر مرا در مقابل‌ خدا قرار بدهند و تعريف‌ كنند، من‌ عظمت‌ او را پائين‌ آورده‌ام‌؛ لذا من‌ ناخوشايند داشتم‌ كه‌ خدا را پائين‌ بياورم‌ و از آنچه‌ كه‌ سزاوار مقام‌ عظمت‌


صفحه 115

اوست‌ منحطّ گردانم‌.

عظمت‌ و كبريائيّت‌ آراستۀ اوست‌. خلعتي‌ است‌ مخلّع‌ بر قامت‌ او. آيا سزاوار است‌ او را از آن‌ عظمت‌ و كبريائيّت‌ پائين‌ بياورم‌، و به‌ خود مجازاً و به‌ دروغ‌ نسبت‌ بدهم‌؟!»

وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَي‌ النَّاسُ الثَّنَآءَ بَعْدَ الْبَلآء؛ فَلا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَآءٍ لإخْرَاجِي‌ نَفْسِي‌ إلَي‌ اللَهِ سُبْحَانَهُ وَ إلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ فِي‌ حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَآئِهَا وَ فَرَآئِضَ لَابُدَّ مِنْ إمْضَآئِهَا.

«چه‌ بسيار است‌ كه‌ مردم‌ دوست‌ دارند ثناء بگويند و تمجيد و تعريف‌ كنند بعد از بلائي‌ كه‌ نازل‌ شده‌ است‌. إنسان‌ زحمت‌ كشيده‌، رنجي‌ ديده‌، عرقي‌ ريخته‌، جهادي‌ در راه‌ خدا كرده‌ است‌، در اينحال‌ مردم‌ بيايند از او تعريف‌ كنند؛ اين‌ ثناء در اينجا براي‌ مردم‌ خيلي‌ شيرين‌ است‌.

أمّا اي‌ مردم‌، شما به‌ من‌ ثناء نگوئيد! از من‌ تعريف‌ نكنيد؛ مرا به‌ جميل‌ و نيكوئي‌ مدح‌ نكنيد؛ زيرا همۀ اين‌ كارهائي‌ كه‌ من‌ مي‌كنم‌، براي‌ اين‌ است‌ كه‌ خودم‌ را از تعهّدي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ خدا و شما داشتم‌ بيرون‌ بياورم‌؛ و خود را از حقوق‌ و فرائضي‌ كه‌ خداوند بر عهدۀ من‌ قرار داده‌ است‌ و هنوز از عهدۀ آن‌ برنيامده‌ام‌ خارج‌ كنم‌. تمام‌ اين‌ زحمتهائي‌ را كه‌ مي‌بينيد متحمّل‌ مي‌شوم‌ براي‌ اين‌ است‌ كه‌ أمر خدا را دربارۀ خود و دربارۀ شما إجرا كنم‌. من‌ دربارۀ شما مردم‌ متعهّد و مسؤولم‌. دربارۀ پروردگار، حقوقي‌ به‌ من‌ متوجّه‌ است‌ كه‌ بايد حقّ او را أدا كنم‌؛ اين‌ زحمات‌ من‌ براي‌ اين‌ است‌ كه‌ من‌ خود را از خوف‌ عقاب‌ اين‌ حقوقي‌ كه‌ هنوز از عهدۀ آن‌ بر نيامده‌ام‌ و اين‌ فرائضي‌ كه‌ حتماً بايد بجا بياورم‌ خارج‌ كنم‌.

چرا شما به‌ من‌ ثناء مي‌كنيد؟ من‌ چيزي‌ ندارم‌ كه‌ به‌ من‌ ثناء كنيد! من‌ در مقابل‌ شما حقّي‌ ندارم‌؛ من‌ بر شما منّتي‌ ندارم‌! هر كاري‌ مي‌كنم‌ براي‌ اين‌ است‌ كه‌ بين‌ خود و بين‌ پروردگار از آن‌ ميزان‌ حقّ تجاوز نكنم‌، و در مقام‌ عبوديّت‌،


صفحه 116

 بندۀ صرف‌ پروردگار باشم‌. چيزي‌ إضافه‌ بر عهدۀ تكليف‌ ندارم‌ كه‌ به‌ خود ببندم‌ و نسبت‌ بدهم‌. من‌ بندۀ صرف‌ و عبد رقّ خدا هستم‌؛ جزاي‌ من‌ با اوست‌ نه‌ با شما! در اينصورت‌ اين‌ تمجيدها و ثناء گفتن‌هاي‌ شما به‌ من‌ مختصر أثري‌ ندارد!»

حقّاً أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در اينجا معجزه‌ كرده‌ است‌! دقّت‌ كنيد با اين‌ جملۀ كوتاه‌ چگونه‌ حقيقت‌ مقام‌ عبوديّت‌ را بيان‌ فرموده‌ است‌؛ حقّا بايستي‌ پيغمبران‌ بيايند و در اين‌ مكتب‌ بنشينند و ببينند أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ چه‌ فرموده‌ است‌ و چگونه‌ معارف‌ إلهي‌ را با دو كلمه‌ بيان‌ مي‌كند!

فَلا تُكَلِّمُونِي‌ بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ؛ وَ لَاتَتَحَفَّظُوا مِنِّي‌ بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ؛ وَ لَا تُخَالِطُونِي‌ بِالْمُصَانَعَةِ.

«بنابراين‌، با كلماتي‌ كه‌ مردم‌ با حاكمان‌ و واليان‌ جبّار تكلّم‌ مي‌كنند، با من‌ تكلّم‌ نكنيد! و مانند أفراديكه‌ خود را در مقابل‌ سلطان‌ غضبناكي‌ حفظ‌ مي‌كنند تا مبادا حرفي‌ از آنها سر بزند و در مقابل‌ أوامرشان‌ خطائي‌ از آنها سر بزند، و در مقابل‌ گفتارشان‌ ـ چه‌ راست‌ و چه‌ دروغ‌ ـ ملاحظه‌ كاري‌ مي‌كنند، و بر رأي‌ آن‌ واليان‌ صواباً أو خطآءً صحّه‌ مي‌گذارند، با من‌ اينطور نباشيد! راست‌ و مستقيم‌ باشيد! هيچ‌ حال‌ انفعال‌ در شما پيدا نشود؛ بمناسبت‌ ولايت‌ من‌ از خود تنازل‌ نكنيد؛ حال‌ انفعال‌ بخود نگيريد؛ هر چه‌ من‌ مي‌گويم‌ نديده‌ و نفهميده‌ قبول‌ نكنيد! من‌ از اين‌ كارها خوشم‌ نمي‌آيد؛ با من‌ مصانعه‌ نكنيد، بازي‌ نكنيد؛ به‌ تعارفات‌ مطلب‌ را خلط‌ نكنيد و نگذرانيد!»

وَ لَا تَظُنُّوا بِيَ اسْتِثْقَالاً فِي‌ حَقٍّ قِيلَ لِي‌، وَ لَا الْتِمَاسَ إعْظَامٍ لِنَفْسِي‌؛ فَإنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ، أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ، كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ.

«گمان‌ نكنيد كه‌ اگر حقّي‌ به‌ من‌ گفته‌ شود بر من‌ سنگين‌ خواهد بود و در نفس‌ من‌ بزرگ‌ جلوه‌ مي‌كند؛ نه‌، كسي‌ كه‌ إظهار حقّ به‌ او سنگين‌ باشد، يا اگر


صفحه 117

عدل‌ بر او عرضه‌ بشود إعراض‌ كند، عمل‌ به‌ حقّ بر او سنگين‌تر است‌. پس‌ راه‌ عمل‌ به‌ حقّ و عمل‌ به‌ عدل‌ اين‌ است‌ كه‌ إنسان‌ حقّ را و عدل‌ را آسان‌ و راحت‌ بشنود.»

از من‌ از گفتار حقّ و از مشورت‌ عدل‌ دريغ‌ نكنيد

فَلا تَكُفُّوا عَن‌ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشْوَرَةٍ بِعَدْلٍ؛ فَإنِّي‌ لَسْتُ فِي‌ نَفْسِي‌ بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِي‌َ وَ لَا ءَامَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي‌، إلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَهُ مِنْ نَفْسِي‌ مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي‌.

«بنابراين‌، از گفتگوي‌ بحقّ دست‌ برنداريد، و از إظهار حقّ خودداري‌ نكنيد! وقتي‌ با شما مشورت‌ مي‌كنم‌ نظريّات‌ خود را از روي‌ عدل‌ بيان‌ كنيد؛ زيرا من‌ بالاتر از آن‌ نيستم‌ كه‌ در وجود خود خطا نكنم‌؛ و در نفس‌ خود مأمون‌ نيستم‌ مگر اينكه‌ خدا مرا حفظ‌ كند، آن‌ خدائي‌ كه‌ مالكيّتش‌ بر من‌ بيشتر است‌ از خود من‌ بر من‌. و جان‌ و نفس‌ من‌ در يد قدرت‌ اوست‌. خداوند اگر من‌ را نگه‌ دارد نگهداشته‌ مي‌شوم‌، و اگر رها كند رها مي‌شوم‌.»

فَإنَّمَا أَنَا وَ أَنتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُو كُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ، يَمْلِكُ مِنَّامَا لَا نَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا، وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا كُنَّا فِيهِ إلَي‌ مَا صَلَحْنَا عَلَيْهِ؛ فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلا لَةِ بِالْهُدَي‌، وَ أَعْطَانَا الْبَصِيرَةَ بَعْدَ الْعَمَي‌.[35]

«من‌ و شما بندگان‌ مملوك‌ پروردگاري‌ هستيم‌ كه‌ پروردگاري‌ غير از او نيست‌. خداوند بر ما و بر نفوس‌ ما مالكيّت‌ دارد، و ما خودمان‌ مالك‌ خود نيستيم‌؛ او مالك‌ ماست‌. و خداست‌ كه‌ ما را از آن‌ چيزي‌ كه‌ در او بوديم‌ بيرون‌ آورده‌، و به‌ سوي‌ صلاح‌ و رشد قرار داده‌ است‌؛ و بعد از ضلالت‌ ما را هدايت‌ فرموده‌، و بعد از كوري‌ ما را بصيرت‌ داده‌ است‌. ما در نفس‌ و در ذات‌ خود كور بوديم‌؛ در نفس‌ و ذات‌ و سرشت‌ خود ضالّ و گمراه‌ بوديم‌؛ تمام‌ اينها نور پروردگار است‌ كه‌ آمده‌ و به‌ ما رسيده‌ است‌ و ما را به‌ عالم‌ هدايت‌ و بصيرت‌ در آورده‌ و به‌ صلاح‌ و رشد وارد كرده‌ است‌. پس‌ هر چه‌ هستيم‌ عبد مملوك‌ خدا


صفحه 118

هستيم‌، و هر آنچه‌ بر ما كند دست‌ خداست‌. در اين‌ صورت‌ چگونه‌ به‌ خود إعجاب‌ كنيم‌، و چگونه‌ در ذات‌ خود عدم‌ نياز را در اُمور اجتماعي‌ نسبت‌ به‌ رعيّتهاي‌ خود داشته‌ باشيم‌.»

اين‌ بود إجمال‌ خطبه‌اي‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ بيان‌ فرمودند.

 اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد

پاورقي


[34] غزّالي‌ در «إحيآء العلوم‌» ج‌ 2، ص‌ 273 گويد: قالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: أَفْضَلُ شُهَدَآء أُمَّتِي‌ رَجُلٌ قَامَ إلَي‌ إمَامٍ جَآئِرٍ فَأَمَرَهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَاهُ عَنِ الْمُنْكَرِ فَقَتَلَهُ عَلَي‌ ذَلِكَ، فَذَلِكَ الشَّهِيدُ مَنْزِلَتُهُ فِي‌ الْجَنَّةِ بَيْنَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ.

و در ج‌ 2، ص‌ 277 گويد: أفْضَلُ الدَّرَجاتِ كَلِمَةُ حَقٍّ عِنْدَ إمامٍ جآئِرٍ؛ كَما وَرَدَ في‌ الْحَديثِ. و در تعليقۀ آن‌، مُعلِّق‌ گويد: حَديْثُ: أَفْضَلُ الْجِهَادِ كَلِمَةُ حَقٍّ عِنْدَ إمَامٍ جَآئِرٍ، أخْرَجَهُ أبو داودَ وَ التِّرمِذيُّ وَحَسَّنَهُ، وَ ابْنُ ماجَةُ مِنْ حَديْثِ أبي‌ سَعيْدِ الْخُدْريِّ.

[35] «نهج‌ البلاغة‌» با تعليقۀ دكتر صبحي‌ صالح‌، خطبۀ 216. ص‌ 332؛ و از طبع‌ مصر، با تعليقۀ شيخ‌ محمّد عبده‌، خطبۀ 214، ج‌ 1، ص‌ 433

      
  
فهرست
  درس‌ سي‌ و هفتم‌: عدم‌ جواز جهاد در ركاب‌ إمام‌ جائر
  توبيخ‌ عبّاد بصري‌ حضرت‌ سجّاد عليه‌ السّلام‌ را بر ترك‌ جهاد، و بجا آوردن‌ حجّ.
  پاسخ‌ و استدلال‌ روشن‌ حضرت‌ بگفتار او از دنباله‌ همان‌ آيه‌َ مورد استشهاد.
  خبر «تحف‌ العقول‌» در حرمت‌ خون‌ريزي‌ از كفّار در دار تقيّه‌ و حكومت‌ جائر
  خبر سمندري‌ در لزوم‌ جهاد در جائي‌ كه‌ هر فرد مسلمان‌ بتواند به‌ ذمّه‌ و عهد خود وفا نمايد.
  خبر عبدالملك‌ در اينكه‌: جهاد حاكمان‌ وقت‌ اگر خير بود در آن‌ از حضرت‌ سبقت‌ نمي‌گرفتند.
  أدلّه‌ عامّه‌ ولايت‌ فقيه‌ براي‌ ايجاب‌ جهاد در زمان‌ غيبت‌ قائم‌ و استوار است‌
  رسول‌ خدا از شيهه‌ اسب‌ مجاهد حظّ مي‌برند.
  مجاهدين‌ في‌سبيل‌ الله‌ در روز قيامت‌ بر منبرهائي‌ از نور بر فراز أهل‌ موقف‌اند.
  درس‌ سي‌ و هشتم‌:وجوب‌ جهاد، تحت‌ ولايت‌ فقيه‌ إلهي‌ از خود گذشته‌ و به‌ خدا پيوسته‌
  ردّ أدلّه‌ قائلين‌ به‌ عدم‌ جواز حكومت‌ إسلام‌ و جهاد و جمعه‌ و إجراءحدود در زمان‌ غيبت‌
  بطلان‌ گفتار كساني‌ كه‌ إقدام‌ بر إصلاح‌ جامعه‌ را موجب‌ تأخير در ظهور مي‌دانند.
  إطلاق‌ و تشديد آيات‌ قرآن‌ در لزوم‌ قيام‌ به‌ حقّ و گسترش‌ قسط‌ در جامعه‌
  مَنْ رَأَي‌ سُلْطَانًا جَائِرًا مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَهِ...
  پاسخ‌ از ظهور رواياتي‌ كه‌ هر گونه‌ قيام‌ را قبل‌ از ظهور حضرت‌ قائم‌ محكوم‌ مي‌كند.
  بحث‌ از قيام‌ زيدبن‌ عليّ بن‌ الحسين‌ و نهي‌ إمام‌ از آن‌
  قيام‌ محمّد و إبراهيم‌ فرزندان‌ عبدالله‌ محض‌ نادرست‌ بود.
  أسامي‌ أئمّه‌ إثني‌ عشر در «صحيفه‌ فاطمه‌» عليها السّلام‌
  درس‌ سي‌ و نهم‌: قيام‌ زيد و يحيي‌ بر خلاف‌ قيام‌ محمّد و إبراهيم‌، به‌ عنوان‌ مهدويّت‌ نبود.
  عدم‌ تحمّل‌ زيد سبّ و شتم‌ هشام‌ را، و قيام‌ وي‌ در كوفه‌
  شدّت‌ تأثّر حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ از شهادت‌ عمويشان‌ زيد.
  عدم‌ مقايسه‌ قيام‌ زيد النّار با قيام‌ حضرت‌ زيد در حضور مأمون‌
  حضرت‌ زيد از علماء آل‌ محمّد، و در ولايت‌ و عصمت‌ تالي‌ تلو معصوم‌ بود.
  نهي‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ از قيام‌ زيد، نهي‌ إلزامي‌ نبود.
  مَا خَرَجَ وَ لَا يَخْرُجُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ إلَي‌ قِيَامِ قَآئِمِنَا أَحَدٌ...
  مصبّ گفتار حضرت‌ صادق‌ در روايت‌ «صحيفه‌» قيامي‌ است‌ كه‌ در مقابل‌ إمام‌ باشد.
  كيفيّت‌ ظهور «صحيفه‌» و مقايسه‌ آن‌ با «صحيفه‌ » موجوده‌ در نزد حضرت‌ صادق‌
  سفارش‌ حضرت‌ يحيي‌ به‌ متوكّل‌ در مورد «صحيفه‌».
  درس چهلم: صحيفه سجاديه و مفاد: فلعمري ما الامام الا الحاکم بالکتاب...
  إرسال‌ يحيي‌ بن‌ زيد «صحيفه‌» را به‌ مدينه‌ براي‌ محمّد و إبراهيم‌
  آيه‌ : وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِي‌ أَرَيْنَ' كَ، و شجره‌ ملعونه‌ درباره‌ بني‌ اُميّه‌
  گوينده‌ «حَدَّثَنَا» يكي‌ از هفت‌ نفرند، كه‌ هر يك‌ داراي‌ مقام‌ عالي‌ در علم‌ و فقه‌ و تقوي‌ و ور
  گفتار حاج‌ آقا بزرگ‌ طهراني‌ در مورد قائل‌ «حَدَّثَنَا».
  كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَآئِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ...
  اللَهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي‌ كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي‌ سُلْطَانٍ.
  فَلَعَمْرِي‌ مَا الإمَامُ إلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ...
  درس‌ چهل‌ و يكم‌: در روايات‌ نيز متشابهات‌ به‌ محكمات‌، و ظواهر به‌ نصوص‌ بر مي‌گردد.
  إطلاق‌ روايات‌ حرمت‌ قيام‌ را بايد به‌ زمان‌ عدم‌ إمكان‌ اختصاص‌ داد.
  آيات‌ وجوب‌ هجرت‌ و دفع‌ ظلم‌ و عدم‌ تمكين‌ از ظالمان‌
  مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلَمَتِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ.
  سزاوار است‌ حاكم‌ قبل‌ از إصلاح‌ مردم‌ به‌ إصلاح‌ خود پردازد.
  فقيه‌ حاكم‌ شرع‌ بايد پيوسته‌ نامه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ را مطالعه‌، و طبق‌ آن‌ رفتار كند.
  فقيه‌ حاكم‌ شرع‌ بايد حوائج‌ مردم‌ را در همان‌ روز مراجعه‌ برآورد.
  فقيه‌ حاكم‌ شرع‌ بايد نفيس‌ترين‌ أوقات‌ را براي‌ عبادت‌ خود قرار دهد.
  فقيه‌ حاكم‌ شرع‌ بايد با ذكر معاد پيوسته‌ جلوي‌ حدّت‌ و شدّت‌ نفس‌ خود را بگيرد.
  درس‌ چهل‌ و دوّم‌: حقوق‌ والي‌ بر رعيّت‌ و حقوق‌ رعيّت‌ بر والي‌
  مفاد: وَ لَوْ كَانَ لاَِحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ.
  عظيم‌ترين‌ حقوق‌ واجبه‌، حقّ والي‌ بر رعيّت‌، و حقّ رعيّت‌ بر والي‌ است‌
  >> در صورت‌ مراعات‌ حقوق‌ والي‌ و رعيّت‌ مناهج‌ دين‌ استوار مي‌شود.
  بندگان‌ خدا بايد به‌ مقدار جهد و كوشششان‌ در إقامه‌ حقّ فيمابين‌ خود، تعاون‌ كنند.
  پاسخ‌ حضرت‌ به‌ كسي‌ كه‌ برخاست‌ و بعد از شكر و سپاس‌ طويل‌، إطاعت‌ خود را بيان‌ كرد.
  زشت‌ترين‌ حالات‌ واليان‌، محبّت‌ فخر و تمجيد نزد مردم‌ است‌
  از من‌ از گفتار حقّ و از مشورت‌ عدل‌ دريغ‌ نكنيد.
  درس‌ چهل‌ و سوّم‌: بزرگترين‌ آفت‌ والي‌، خويشتن‌ نگري‌ است‌
  گفتار زيد بن‌ عليّ نزد هشام‌ به‌ مثابهِ گفتار جدّش‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ است‌
  روايات‌ و نصايح‌ متقنه‌ در مذّمت‌ حبّ جاه‌ و خودپسندي‌ و مدح‌ مردم‌
  سخيف‌ترين‌ حالات‌ والي‌ اين‌ است‌ كه‌ دوست‌ داشته‌ باشد مردم‌ او را مدح‌ كنند.
  مفاد: ظُلْمُ الرَّعِيَّةِ اسْتِجْلَابُ الْبَلِيَّةِ.
  هميشه‌ رعايا مشحون‌ عواطف‌ ولات‌ و حكّام‌ هستند.
  إحضار عُمر، عَمرو بن‌ عاص‌ و پسر او را به‌ شكايت‌ جوان‌ مصري‌
  انتقاد از كيفيّت‌ عدالت‌ عمر از جهات‌ مختلفه‌
  جمله‌ : وَلَدَتْهُمْ أَحْرَارًا در أصل‌ از أميرالمؤمنين‌ است‌
  درس‌ چهل‌ و چهارم‌: حقّ رعيّت‌ بر والي‌ بسط‌ عدالت‌ است‌؛ و حقّ والي‌ بر رعيّت‌ سمع‌ و طاعت‌
  يكي‌ از عوامل‌ فساد، رخنه‌ أقرباء و خاصّان‌ والي‌ است‌ در ولايت‌ او
  داستان‌ مرد كوفي‌ و شكايت‌ او نزد مأمون‌ از جور و ستم‌ والي‌ كوفه‌
  عُمر مي‌گويد: چون‌ او در روز اُحد گريخته‌ است‌، پسرش‌ حقّ جائزه‌ ندارد.
  أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌، ميزان‌ حقّ را به‌ إعْطآءُ كُلِّ ذي‌ حَقٍّ حَقَّهُ مي‌داند.
  نوشتار بر هشت‌ گوشه‌ قبر أرسطو:... الْعَدْلُ اُلْفَةٌ بِها صَلاحُ الْعالَمِ.
  خطبه‌ «نهج‌ البلاغة‌» در سه‌ حقّ والي‌ بر رعيّت‌ و رعيّت‌ بر والي‌
  أوّلين‌ حقّ والي‌ بر رعيّت‌ حقّ فرمانبرداري‌ است‌
  مفاد: إِذَا دُعُوا إِلَي‌ اللَهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ، سمع‌ و طاعت‌ را مطلقاً مي‌رس
  مفاد: أَفِي‌ قُلُوبِهِم‌ مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ...
  درس‌ چهل‌ و پنجم‌: أوامر والي‌ در صورت‌ معصيت‌ و علم‌ به‌ خلاف‌، حجّت‌ نيست‌
  حكم‌ حاكم‌ قطعي‌ نيست‌، و احتمال‌ خطا در آن‌ مي‌رود.
  حكم‌ حاكم‌ طريق‌ است‌ براي‌ حقّ، موضوعيّت‌ ندارد.
  در صورت‌ يقين‌ بر خلاف‌، حكم‌ حاكم‌ مقبول‌ نيست‌
  عمل‌ بر طبق‌ حكم‌ قاضي‌ واجب‌ است‌ و لو كشف‌ خلاف‌ شود.
  لَا طَاعَةَ لِمَنْ عَصَي‌ اللَهَ؛ لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي‌ مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ..
  لَا طَاعَةَ فِي‌ مَعْصِيَةٍ، إنَّمَا الطَّاعَةُ فِي‌ الْمَعْرُوفِ..
  روايات‌ عامّه‌ در وجوب‌ إطاعت‌ از واليان‌ جائر
  بنا بر رأي‌ عامّه‌، فسق‌ حاكم‌ موجب‌ خلع‌ او از ولايت‌ نمي‌شود.
  درس‌ چهل‌ و ششم‌: شيعه‌ حاكم‌ را در حكم‌ خود جائز الخطا مي‌داند؛ و عامّه‌ لازم‌ الإجراء
  استفاده‌ سه‌ محكمه‌ : بدوي‌، استيناف‌، و تمييز از نامه‌ حضرت‌ با مالك‌ أشتر
  عامّه‌، واليان‌ جائر و ظالم‌ را اُولوالامر و لازم‌ الاتّباع‌ مي‌دانند.
  روايات‌ «الغدير» درباره‌ وجوب‌ تسليم‌ در برابر واليان‌ ظالم‌ به‌ عقيده‌ عامّه‌
  متكلّمين‌ عامّه‌، متصدّيان‌ و مباشران‌ ظلم‌ را از ناحيه‌ حكّام‌ جائر معذور مي‌دارند.
  كلام‌ مرحوم‌ أميني‌، در عواقب‌ التزام‌ به‌ معذوريّت‌ حكّام‌ جائر
  دفاع‌ شمر بن‌ ذي‌ الجوشن‌ از عمل‌ خود به‌ اتّكاء روايات‌ عامّه‌ و وجوب‌ إطاعت‌ واليان‌
  حقّ دوّم‌ والي‌ بر رعيّت‌، حقّ نُصح‌ است‌
  حقّ سوّم‌ والي‌ بر رعيّت‌، تعاون‌ است‌
  درس‌ چهل‌ و هفتم‌: حقّ آزادي‌ در مرام‌، مراقبت‌ در صحّت‌ بدن‌ و نفس‌ رعيّت‌ بر عهده‌ والي‌ است‌
  خطبه‌ رسول‌ أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ در عرفات‌ در حجّة‌ الوداع‌
  دلالت‌ خطبه‌ بر وجوب‌ حفظ‌ جان‌ و مال‌ مسلمين‌ و منع‌ از ربا
  خطبه‌ رسول‌ أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ در سرزمين‌ مني‌ پس‌ از عرفات‌
  هدر دادن‌ خونهاي‌ جاهلي‌ و رباهاي‌ مأخوذه‌ در زمان‌ جاهليّت‌
  لَايَحِلُّ دَمُ امْرِيً مُسْلِمٍ إلَّا بِإحْدَي‌ ثَلَاثٍ..
  حفظ‌ جان‌، مال‌، عرض‌، و ناموس‌ مسلمان‌ بر عهده‌ والي‌ است‌
  روايت‌ وارده‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در لزوم‌ رسيدگي‌ والي‌ به‌ رعيّت‌ قبل‌ از بروز فقر
  وصيّت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إنْ سَاقَتْكَ إل
  درس‌ چهل‌ و هشتم‌: تعزير و شكنجه‌ براي‌ إقرار متّهم‌ ممنوع‌؛ و إقرار پس‌ از تعذيب‌ سنديّت‌ ندارد.
  كلام‌ أفرادي‌ كه‌ مي‌گويند بقاء إسلام‌ متوقّف‌ است‌ بر شكنجه‌ متّهم‌ بدون‌ ثبوت‌ جرم‌، غلط‌ است‌
  حكومت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ نمي‌تواند روي‌ پايه‌ مصالح‌ سياسي‌ بدون‌ حقّ قرار گيرد.
  حضرت‌ به‌ خوارج‌، آزادي‌ در عقيده‌ دادند.
  نبرد با خوارج‌ در شرائط‌ تعدّي‌ و خونريزي‌ آنان‌ تحقّق‌ يافت‌
  أهل‌ ذمّه‌، يهود و نصاري‌ و مجوس‌ در پناه‌ إسلام‌، در عقيده‌ و مذهب‌ آزادند.
  لَا إِكْرَاهَ فِي‌ الدِّينِ راجع‌ به‌ عقيده‌ است‌، نه‌ پذيرش‌ إسلام‌ در ظاهر أمر
  سوّمين‌ حقّ رعيّت‌ بر ولات‌، مراقبت‌ در بهداشت‌ بدني‌ و روحي‌ است‌
  در إسلام‌ محكمه‌ شخصي‌ براي‌ بعضي‌ أفراد نيست‌، همه‌ در تحت‌ قانون‌ تساوي‌ دارند.
  داستان‌ سوادة‌ بن‌ قيس‌ شاهد ديگري‌ است‌ بر اين‌ مطالب‌

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی