گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > مباحث علمی و اجتماعی > نور ملکوت قرآن > نور ملكوت قرآن جلد 2
کتاب نورملكوت قرآن / جلد دوم / قسمت بيست و چهارم / ابدیت قرآن، بي‌ديني یزید

قرآن و پاسداران آن، أبدي هستند

از اين آيه به صراحت دريافت ميداريم كه: قرآن كريم ابدي است، و ولايت يعني پاسداران و نگهبانان آن ابدي هستند. و در هر زمان و مكان پيوسته عليه مرام و مقصود رسول خدا و عليه دستورات و احكام قرآن اعمالي صورت ميگيرد و دسيسه‌هائي ميشود، وليكن نور خدا غالب است، و خداوند پيوسته بر تعهّد خود ضامن است. و چون حسيني را بر ميانگيزد تا با قيام پرجلوه و پرشكوه خود تاج و تخت استكبار يزيد را بر سرش فرو كوبد، و نعره‌هاي أنانيّت وي را تا ابد خاموش كند. حسين عليه السّلام نمونه بارز و الگوي ظاهر مرام و مقصد جدّش رسول خدا و بابش عليّ مرتضي و مامش فاطمه زهراء، و برادرش حسن مجتبي است. و در بيوتي است و خود از بيوتي است كه: أَذِنَ اللَهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُو يُسَبِّحُ لَهُو فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ اﻵصَالِ * رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَـٰـرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ وَ إِقَامِ الصَّلَـوةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَـوةِ يَخَافُونَ


صفحه 579

يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الابْصَـٰـرُ.[408] «اراده خدا بر آن قرار گرفته است كه داراي مقام و منزلت رفيع گردد، و در آنها نام خدا برده شود، و در صبحها و شبها مرداني كه هيچ تجارتي و هيچ داد و ستدي آنها را از ذكر خدا و إقامه نماز و دادن زكوة باز نميدارد، و از روزي كه در آن، دلها و چشمها واژگون ميشود در هراسند؛ خدايشان را تسبيح ميگويند.»

حكومت يزيد استبداد محض، و براي هدم قرآن بود

در برابرش يزيد لعين مجسّمه غرور و خودخواهي و كبر و سركشي، با قدرت جهنّمي و شيطاني خود كه شرق و غرب جهان را گرفته است،[409] و در


صفحه 580

ظاهر و آشكارا شراب ميخورد، و با زنان مُغنّيه در مجالس خمر و سكر شب را به صبح ميآورد، و نكاح حرمات ترویج ميكند، و ميمون بازي مينمايد؛ و نه تنها خودش چنين است بلكه رواج شرابخواري و باده گساري و تغنّي آنچنان بالا گرفته است كه حتّي در حرمين شريفين مكّه و مدينه عمّال او شراب ميخورند، و بدون پروا در مَسْمَع و منظر عامّ مجالس لهو و لعب تشكيل ميدهند. ماليات و خراج مسلمين را صرف اينگونه مطامع مينمايند، و فقر و تنگدستي آنقدر بر ضعفاء و مستمندان غالب آمده كه ساتر عورت ندارند؛ و قُوت لايموت به دستشان نميرسد.

از طرف ديگر چون مردي بليغ، و در فصاحت و بلاغت و سرودن اشعار بالبداهه تخصّص دارد، با آن اشعار خود، خدا و قيامت و محمّد و قرآن و حجّ بيت الله و اذان و نماز را به باد تمسخر ميگيرد، و بغل خوابي با امّ كلثوم محبوبۀ خود را بر از دست دادن حدود و ثغور اسلام و اسارت اسيران مقدّم ميشمرد. و با تفكّر عميق و رأي نافذ، تيشه بر ريشۀ ولايت زده است، و در اشعار خود به حضرت امام مطلق روي زمين، خامس آل عبا و نوادۀ سيّد المرسلين، تعارف شراب ميكند و بدون حيا و ابائي او را به شراب ميخواند.

در اينجاست كه ميبينيم آيۀ فَيَنسَخُ اللَهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَـنُ طلوع ميكند؛ و سيّد الشّهداء عليه السّلام از جنوب حجاز به قصد درهم ريختن و


صفحه 581

سركوب كردن و مفتضح ساختن او به صوب كوفه و شام حركت ميكند، و با نداي ملكوتي و آه دلسوز و نالۀ جگرخراش خود به دنيا اعلام ميكند كه: اي خفتگان بی‌خبر! و اي مدهوشان و سرمستان انغمار در دنيا و ملاهي! و اي گرفتاران سجّاده و تسبيح! برخيزيد كه قرآن لگدكوب شده است، و آورندۀ قرآن را يزيد در اشعار تغنّي مسخره ميكند، و دين و مذهب و شرف و أصالت بر باد رفته است، و نتيجۀ جنگهاي بدر و احزاب و حنين براي برقراري قرآن، اينك بصورت حكومت جائرۀ ظالمانۀ اين ستمگران در آمده است كه بر روي خون شهداي اُحد مجلس شراب گسترده‌اند، و از خون شهداي بدر و احزاب نيرو گرفته، مجلس غنا و لهو و لعب آراسته‌اند.

اي مردم خفته! من حسينم، و از روي علم و بصيرت و اطّلاع ميروم تا كاخ وي را بر سرش خراب كنم؛ و در اين امر موفّق خواهم بود. چه آنكه او را بكشم، و چه خودم كشته شوم. براي من مقصد يكي است. و اختلاف راه، ايجاد تفاوت نميكند. در هر حال من منصور و مظفّرم. زيرا ديگر با اين جنايات آشكاراي اين مرد پليد زندگي در دنيا مرگ است؛ و مرگ در سايۀ تيغ برّان شمشير و آماج تيرهاي سه شعبه و سنگ باران لشگريان كوفه عين حيات است.

سيّد الشّهداء عليه السّلام چون روز روشن ميديد كشته ميشود، و اهلش به اسارت ميروند؛ ولي او به مقصد ميرسد. مقصد او، فرياد مظلومانۀ او به عالم است كه اين حكومت يزيد به دنبالۀ حكومت معاويه، و به دنبالۀ حكومت خلفاي غاصب، و به دنبالۀ حكومت جاهلي أبوسفيان است. يعني فاتحۀ تمام رنجها و مرارتها و تحمّل مشكلات و سختيهاي پيامبر اكرم خوانده شده است؛ و دين بر باد رفته است.

من اگر بدانم كه كشته ميشوم وليكن صداي مؤذّن بر فراز مناره به اللَهُ أكْبَر بلند است، من پيروزم. زيرا من به خداي خود رسيدهام، و رفع


صفحه 582

مسؤوليّت نمودهام. ولي واي از روزي كه من ميبينم زنده هستم ولي حقّ مظلومان هدر ميرود، تيغ برّان ستمگر بر حلقوم مستمندان است، به نام رياست و حكومت اموال مسلمين را صرف مخارج شخصي ميكنند؛ آن روز من مردهام.

روزي كه يزيد بدون هيچ محابا در كشور اسلام و در مدينة الرّسول علناً بادهگساري ميكند، آن روز من مردهام. من ميخواهم زنده شوم! حيات من به حيات قرآن است؛ و حيات قرآن به حيات من است.

عظمت و شكوه قيام سيّد الشّهداء عليه السّلام را كسي خوب نميفهمد مگر آنكه در تاريخ سياسي آنروز و وضع حكومت يزيد و كيفيّت احاطه و سيطرۀ او بر كشور اسلام و اهتمام شديدش در رواج منكرات و اشاعۀ فحشاء، مطالعۀ عميق داشته باشد. [410]


صفحه 583

اهتمام شديد يزيد در رواج منكرات و إشاعۀ فحشاء

أبوالفَرَج اصفهاني آورده است كه: چون يزيد در زمان خلافت پدرش معاويه به قصد حجّ حركت كرد، در مدينه وارد شد، و مجلس شراب براي خود درست كرد. در هنگامي كه مشغول به بادهگساري بود، عبدالله بن عبّاس و حسين بن عليّ براي ديدن او آمدند و اذن طلبيدند. يزيد امر كرد تا سفرۀ شراب را برچينند تا آنها نفهمند.

به او گفتند: ابن عبّاس اگر بوي شرابت را استشمام كند ميفهمد! فلهذا او را اذن دخول نداد و به حسين [ عليه السّلام ] اذن داد. چون حسين وارد شد، بوي شراب را كه در بوي عطر آميخته بود دريافت.

و گفت: لِلَّهِ دَرُّ طِيبِكَ هَذَا؛ مَا أَطْيَبَهُ! چقدر اين بوي عطري كه استعمال كرده‌ای دلپسند است! وَ مَا كُنْتُ أَحْسِبُ أَحَدًا يَتَقَدَّمُنَا فِي صَنْعَةِ الطِّيبِ! فَمَا هَذَا يَابْنَ مُعَاوِيَةَ؟!

«و من گمان نميكردم كه در ساختن عطرهاي خوشبو كسي بر ما پيشي گرفته باشد! اي پسر معاويه اين چه عطري است كه استعمال نموده اي؟!»

يزيد گفت: اي أبا عبدالله! اين عطري است كه براي ما در شام ميسازند. در اينحال قدحي از شراب طلب كرد و خورد. سپس قدحي ديگر طلب كرد و گفت: اي غلام اين را به أباعبدالله بده!

فَقَالَ الْحُسَيْنُ: عَلَيْكَ شَرَابَكَ أَيُّهَا الْمَرْءُ! لَا عَيْنَ عَلَيْكَ مِنِّي.

«حسين عليه السّلام گفت: اي مردك! شرابت براي خودت باشد! من ناظر به شراب تو نيستم؛ و كار من تفتيش و جاسوسي نيست!» يزيد شراب نوشيد و گفت:

أشعار يزيد در مدينه در وصف شراب، در حضور امام حسين عليه السّلام

ألا صاحِ لَلْعَجَبِ                  دَعَوْتُكَ ثُمَّ لَمْ تُجبِ ( 1 )

إلَي الْقَيْناتِ وَ اللَذّا         تِ وَ الصَّهْبآءِ وَ الطَّرَبِ ( 2 )

وَ باطِيَةٍ مُكَلَّلَةٍ                   عَلَيْها سادَةُ الْعَرَبِ ( 3 )


صفحه 584

وَ فيهِنَّ الَّتي تَبَلَتْ                فُؤادَكَ ثُمَّ لَمْ تَتُبِ ( 4 )

1 ـ هان اي صاحب و همنشين من! بسيار شگفت است كه من تو را بر آشاميدن شراب ناب ميخوانم، و تو ابداً اجابت نميكني و اين دعوت مرا نميپذيري!

2 ـ من تو را به اين زنان زيبا روي آوازه خوان و صاحب تغنّي، و به اين لذّتهاي شگرف و عميق، و به اين شراب ناب فشرده شده، و به اين ساز و آواز و طرب ميخوانم!

3 ـ و به اين تُنگ بلورين شراب كه با دستمال قيمتي دوخته شده پر از زر و جواهر كه بر گرداگرد آن بسته شده است، و بر گرداگردش رؤساء و اعيان و اُمراي عرب نشسته‌اند دعوت ميكنم و تو اجابت نمينمائي!

4 ـ و در بين آن زنان كسي است كه دل تو را ربوده است، وليكن دستت بدان نميرسد و راهي براي وصول نداري!

فَوَثَبَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَا مُ وَ قَالَ: بَلْ فُؤَادَكَ يَابْنَ مُعَاوِيَةَ! (([411]


صفحه 585

«حسين عليه السّلام از جاي خود برجست و گفت: اي پسر معاويه! بلكه دل و قلب و عقل و انديشۀ تو را ربوده است!»

و در «شفآء الصّدور في شرح زيارة العاشور» كه از كتب نفيسه و داراي تحقيقات رشيقي است، از كياء هَرّاسي ـ كه ابن خلّكان نامش را عليّ بن محمّد طبري ذكر كرده است ـ اين ابيات را از يزيد بن معاويه ذكر كرده است:

أقولُ لِصَحْبٍ ضَمَّتِ الْكَأْسُ شَمْلَهُمْ         وَ داعي صِباياتِ الْهَوَي يَتَرَنَّمُ ( 1 )

خُذُوا بِنَصيبٍ مِنْ نَعيمٍ وَ لَذَّةٍ                             فَكُلٌّ وَ إنْ طالَ الْمُدَي يَتَصَرَّمُ ( 2 )[412]

1 ـ من به جماعتي از همنشينان گرداگرد كاسۀ شراب كه فقط اين ظرف شراب توانسته است تفرّق و تشتّت آنها را از بين ببرد و آنها را مجتمع گرداند؛ در حاليكه خوانندۀ اشعار عشق انگيز و شورآور شهوت، با صداي نيكوي خود تغنّي ميكند و آواز ميخواند، اينطور ميگويم كه:

2 ـ اينك نصيب و بهره‌ای را كه از نعمت و لذّت به شما رسيده است، بگيريد و قدرداني كنيد و مغتنم بشماريد! زيرا اين جهان و بطور كلّي تمام عالم و انسان و هر چه هست؛ و اگر چه زمانش هم طول بكشد، بالاخره بريده ميشود


صفحه 586

و قطع ميشود؛ و ابديّت و قيامتي بر پا نيست.

أشعار كفر آميز يزيد در هجاء رسول الله و تمسخر به يوم المعاد

و نيز از سبط ابن جَوزي از ابن عقيل روايت كرده است كه: از جملۀ أدلّة كفر و زندقة يزيد، اين اشعار است كه از خبث ضمير و سوء اعتقاد وي خبر ميدهد:

عَلِيَّةُ هاتي وَ اعْلَني وَ تَرَنَّمي                بِذَلِكِ إنّي لا اُحِبُّ التَّناجيا ( 1 )

حَديثُ أبي سُفْيانَ قِدْمًا سَما بِها            إلَي اُحُدٍ حَتَّي أقامَ الْبَواكيا ( 2 )

ألا هاتِ سَقّيني عَلَي ذاكِ قَهْوَةً          تُخَيِّرُها الْعَنْسيُّ كَرْمًا شَـَاميا ( 3 )

إذا ما نَظَرْنا في اُمورٍ قَديمَةٍ                       وَجَدْنا حَلالاً شُرْبَها مُتَواليا ( 4 )

وَ إنْ مُتُّ يا اُمَّ الاحَيْمِرِ فَانْكِحي                وَ لا تَأْمَلي بَعْدَ الْفِراقِ تَلاقيا ( 5 )

فَإنَّ الَّذي حُدِّثْتِ عَنْ يَوْمِ بَعْثِنا          أحاديثُ طَسْمٍ تَجْعَلُ الْقَلْبَ ساهيا ( 6 )

وَ لابُدَّ لي مِنْ أنْ أزورَ مُحَمَّدًا                          بِمَشْمولَةٍ صَفْرآءَ تَرْوَي عِظَاميا ( 7 )[413]

1 ـ اي عليّه‌ای محبوبۀ من! شراب بياور، و آشكارا شو! و صدا به آواز و تغنّي بلند كن دربارۀ اين مطلب، زيرا كه من آهسته تغنّي كردن را دوست ندارم!

2 ـ داستان و قضيّۀ أبوسفيان در قديم الايّام بر اين مسأله بالا گرفت و به


صفحه 587

اُحد كشيده شد، و در آنجا كشتاري را نمود كه در پيآمدش زنان بنيهاشم و اصحاب محمّد به عزا نشستند و گريه‌ها سردادند.

3 ـ هان اي عليّه! بيا و مرا به شادي آن روز احد و فعل أبوسفيان به اقامۀ ماتم و عزا براي كشتگان، شرابي بنوشان كه عَنسيّ، آن شراب را از درخت انگور شام تهيّه كرده است.

4 ـ آري! چون ما در آراء و انظار قديم نظري افكنديم ديديم كه خوردن و نوشيدن شراب متوالي و پي در پي حلال است.

5 ـ و اي اُمّ اُحَيمر، محبوبۀ من! اگر من مردم فوراً آميزش كن، و آرزو نداشته باش كه بعد از فراق قيامتي بر پا شود و ملاقاتي دست دهد!

6 ـ زيرا كه آنچه براي تو روايت شده و گفته شده است كه روز بعث و قيامتي خواهد رسيد، گفتاري است خرافاتي و پنداري و ساختگي كه قلب انسان را از كار مياندازد و از عملش باز ميدارد.

7 ـ و بالاخره چاره‌ای نيست كه بايد من محمّد را ببينم، در حاليكه از شراب خنك زرد رنگ، استخوانهاي من سيراب شده باشد.

و [ ابن ] قُزَغْلي[414] از يزيد روايت كرده است كه اين بيت را سروده است:

وَ لَوْ لَمْ يَمَسَّ الأرْضَ فاضِلُ بَرْدِها         لَما كانَ فيها مَسْحَةٌ لِلتَّيَمُّمِ[415]


صفحه 588

«و اگر پس ماندۀ جرعۀ خنك و گواراي شراب به زمين ريخته نميشد، در تمام زمين جاي مسح كردن براي تيمّم نبود.»

و نيز گفته است كه از يزيد است:

مَعْشَرَ النَّدْمانِ قوموا         وَ اسْمَعوا صَوْتَ الاغاني ( 1 )

وَ اشْرَبوا كَأْسَ مُدامٍ               وَ اترُكوا ذِكْرَ الْمَعاني ( 2 )

شَغَّلَتْني نَغْمَةُ الْعيـ                 دانِ عَنْ صَوْتِ الاذانِ ( 3 )

وَ تَعَوَّضْتُ عَنِ الْحو                                 رِ عَجوزًا في الدِّنانِ ( 4 ) [416]

1 ـ اي جماعت نديمان و معاشران و هم صحبتان من! برخيزيد و به آهنگ أغاني و آوازه خواني گوش فرا دهيد!

2 ـ از كاسه و پيالۀ شراب بنوشيد! و از ذكر معاني و مطلب علمي و حقيقي دست برداريد!

3 ـ صداي نغمه و آهنگ تارها، مرا نگذاشت تا صداي اذان را ادراك كنم!

4 ـ و بجاي حورالعين در بهشت، من پيرهزال شراب كهنه را در ته خمره‌ها ترجيح دادم و تبديل نمودم.

در «مروج الذّهب» است كه چون يزيد مُسلم بن عُقْبة را براي جنگ با عبدالله بن زبير فرستاد، اين دو بيت را انشاد كرده و براي ابن زبير نوشت:

ادْعُ إلَهَكَ في السَّمآءِ فَإنَّني         أدْعو عَلَيْكَ رِجالَ عَكٍّ وَ أشْعَرِ ( 1 )

كَيْفَ النَّجاةُ أبا خُبَيْبٍ مِنْهُمُ                 فَاحْتَلْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ أتْيِ الْعَسْكَرِ ( 2 )[417]

1 ـ تو خدايت را كه در آسمان است براي نصرت و پيروزي خود بخوان!


صفحه 589

امّا من براي سركوب كردن و غلبه كردن بر تو، مردان قبيلۀ عكّ و مردان قبيلۀ أشعر را ميخوانم!

2 ـ اي أبوخُبَيب! چگونه ميتواني نجات بيابي؟ اينك پيش از آنكه لشكر به تو برسد، براي خود حيله‌ای بينديش!

و نيز در «شفاء الصّدور» اين ابيات را از يزيد روايت كرده است:

)) شُمَيْسَةُ كَرْمٍ بُرْجُها قَعْرُ دَنِّها         وَ مَشْرِقُها السّاقي وَ مَغْرِبُها فَمي ( 1 )

فَإنْ حَرُمَتْ يَوْمًا عَلي دينِ أحْمَدٍ         فَخُذْها عَلَي دينِ الْمَسيحِ بْنِ مَرْيَمِ ( 2 )

[ 1 ـ خورشيد درخشانِ شراب انگور كه ميخواهد ظهور كند، محلّ برج و باروي طلوع آن، در ته خمرۀ آنست. و محلّ طلوع و مشرقش دست ساقي است كه به من ميدهد. و محلّ ناپديد شدن و مغربش دهان من است.

2 ـ پس اگر روزي بر دين محمّد حرام بود، اينك تو آنرا بر دين مسيح بن مريم بگير؛ و بر اين آئين بنوش! ]

و از ديوان او منقول است، و سبط ابن جَوزي شهادت به او داده، و در كتب مقاتل معروفست كه: بعد از ورود اهل بيت به شام، و إشراف بر محلّۀ جَيْرون كه مَجاز در جامع اُمَوي است؛ اين دو بيت كه از كفر ديرين و نفاق پيشين خبر ميدهد إنشاد كرد:

لَمّا بَدَتْ تِلْكَ الْحُمولُ وَ أشْرَقَتْ         تِلْكَ الشُّموسُ عَلي رُبَي جَيْرونِ ( 1 )

نَعَبَ الْغُرابُ فَقُلْتُ: نُحْ أوْ لَا تَنُحْ              فَلَقَدْ قَضَيْتُ مِنَ النَّبيِّ دُيوني ( 2 )

[ 1 ـ چون آن محملها پديدار گشت، و آن خورشيدها بر بلندي مشرف


صفحه 590

بر قصر جيرون درخشيد و اشراق كرد،

2 ـ كلاغ بر روي درخت شروع كرد به صدا كردن و اعلان جدائي و فراق دادن. پس من به آن كلاغ گفتم: نوحه سرائي بكني يا نكني، من حقّاً دَينهاي خود را از پيغمبر باز پس گرفتم! ]

در تذكرۀ سبط ابن جوزي از زُهْريّ روايت است كه: چون سرهاي شهدا را به دمشق ميآوردند و نزديك شهر رسيدند، يزيد در قصر جَيرون خود در منظره و تماشا بود؛ در اينحال اين ابيات را براي خود انشاد كرد: لَمّا بَدَتْ ـ تا آخر دو بيت مذكور. (( [418]

زدن يزيد با چوب بر دندانهاي سيّد الشّهداء عليه السّلام، و اعتراض أبو بَرزة أسلمي

ابن أثير جَزَري آورده است كه: )) چون سر مبارك حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام را در مقابل يزيد نهادند و داستانش را بيان كردند، يزيد به مردم اذن داد تا وارد قصرش شدند؛ و سر حسين عليه السّلام در برابر او بود. و در دست يزيد چوبدستي بود كه با آن بر دندانهاي پيشين حسين ميزد بطوريكه در آن اثر ميكرد،[419] و در حال تفكّر ميگفت:[420] مثال اين حسين با ما همانطور است كه


صفحه 591

حُصَين بن حُمام گفته است:

أبَي قَوْمُنا أنْ يُنْصِفونا فَأنْصَفَتْ         قَواضِبُ في أيْمانِنا تُقْطِرُ الدَّما ( 1 )

يُفَلِّقْنَ هامًا مِنْ رِجالٍ أعِزَّةٍ                         عَلَيْنا وَ هُمْ كانوا أعَقَّ وَ أظْلَما ( 2 ) [421]


صفحه 592

1 ـ قوم ما دريغ كردند كه از در انصاف با ما درآيند، بنابراين شمشيرهاي برّاني كه در دستهايمان بود و از آن خون ميريخت، راه انصاف را در پيش گرفتند.

2 ـ آن شمشيرها سرهائي را شكافتند و مُنشقّ نمودند، از مرداني كه براي ما عزيز بودند؛ در حاليكه ايشان بيشتر از ما بريدند و ترك احساس و پيوند نمودند، و بيشتر از ما ستم كردند و مراعات حقّ قرابت و خويشاوندي را ننمودند تا ما نسبت به ايشان.

أبو بَرْزَة أسْلَمي ميگويد: أ تَنْكُتُ بِقَضيبِكَ فِي ثَغْرِ الْحُسَيْنِ؟!

أما لَقَدْ أخَذَ قَضيبُكَ في ثَغْرِهِ مَأْخَذًا لَرُبَّما رَأَيْتُ رَسولَ اللَهِ صَلَّي اللَه عَلَيْهِ [ وَ ءَاله ] وَ سَلَّمَ يَرْشَفُهُ. أما إنَّكَ يا يَزيدُ! تَجيءُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ ابْنُ زيادٍ شَفيعُكَ؛ وَ يَجيءُ هَذا وَ مُحَمَّدٌ شَفيعُهُ. ثُمَّ قامَ فَوَلَّي. [422]


صفحه 593

«آيا تو با اين چوبدستيات بر دندان حسين ميزني؟!

آگاه شو! هر آينه تحقيقاً اين چوبدستي تو، درست در همانجائي از لب و دندان او ميخورد كه من بسيار رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم را ديدم كه آنرا ميمكيد. هان اي يزيد! تو در روز قيامت ميآيي و ابن زياد شفيع تست؛ و اين حسين ميآيد و محمّد شفيع اوست. سپس برخاست و پشت كرد و رفت.»

در اينحال يزيد گفت: سوگند به خدا اي حسين! اگر من همنشين تو بودم، ترا نمي كشتم. و پس از اين گفت:

أ تَدْرونَ مِنْ أيْنَ أتَي هَذا؟ «آيا ميدانيد اين بلا و مصيبت از كجا به سر او آمده است؟!»

قَالَ: أَبِي عَلِيٌّ خَيْرٌ مِنْ أَبِيهِ. وَ فَاطِمَةُ أُمِّي خَيْرٌ مِنْ أُمِّهِ. وَ جَدِّي


صفحه 594

رَسُولُ اللَهِ خَيْرٌ مِنْ جَدِّهِ. وَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ وَ أَحَقُّ بِهَذَا الامْرِ مِنْهُ.

فَأمَّا قَوْلُهُ: أبوهُ خَيْرٌ مِنْ أبي، فَقَدْ حآجَّ أبي أباهُ إلَي اللَهِ، وَ عَلِمَ النّاسُ أيَّهُما حُكِمَ لَهُ. وَ أمّا قَوْلُهُ: اُمّي خَيْرٌ مِنْ اُمِّهِ، فَلَعَمْري فاطِمَةُ بِنْتُ رَسولِ اللَهِ خَيْرٌ مِنْ اُمّي. وَ أمّا قَوْلُهُ: جَدّي رَسولُ اللَهِ خَيْرٌ مِنْ جَدِّهِ، فَلَعَمْري ما أحَدٌ يُؤْمِنُ بِاللَهِ وَ الْيَوْمِ الاخِرِ يَرَي لِرَسولِ اللَهِ فينا عِدْلاً وَ لا نِدًّا.

وَلَكِنَّهُ إنَّما أُتيَ مِنْ قِبَلِ فِقْهِهِ؛ وَ لَمْ يَقْرَأْ: قُلِ اللَهُمَّ مَـٰـلِكَ الْمُلْكِ. (( [423]

«از اينجهت اين بلايا و مصائب بر او وارد شد كه او ميگفت: پدرم عليّ بن أبي طالب از پدر او بهتر است. و مادرم فاطمه از مادر او بهتر است. و جدّم رسول خدا از جدّ او بهتر است. و من از او بهترم، و به أمر امامت و خلافت و حكومت از او سزاوارترم.

امّا اين گفته‌اش كه: پدرم از پدر او بهتر است، بتحقيق كه پدرم با پدرش در صفّين محاجّه و مخاصمه نمود به سوي خدا، و مردم دانستند كه در امر حَكَميّت، حُكم حَكَم بر نفع چه كسي شد. و امّا اين گفتهاش كه: مادرم از مادر او بهتر است، سوگند بجان خودم كه فاطمه دختر رسول خدا از مادرم بهتر است. و امّا اين گفتهاش كه: جدّم رسول خدا از جدّش بهتر است، سوگند به جان خودم كه هيچكس نيست كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد، و براي رسول خدا در ميان ما همطراز و شريكي ببيند.


صفحه 595

وليكن اين مصيبت بر سر او از جهت فِقهش آمد، و از ناحيۀ رأي و استنباطش؛ و نخوانده بود اين آيه را: بگو اي پيامبر: بار پروردگارا! توئي مالك مُلك و سلطنت و پادشاهي و قدرت! به هركس كه بخواهي حكومت و سلطنت ميدهي؛ و از هر كه بخواهي حكومت و قدرت را از او باز ميگيري! و هر كس را كه بخواهي عزّت ميدهي؛ و هر كس را كه بخواهي ذلّت ميدهي! خير و خوبي فقط به دست تست! و حقّاً و تحقيقاً تو بر هر كاري توانائي داري!»

 

يزيد هم طبق منطق عمر، حقّانيّت را بر اصل قدرت و شمشير ميداند

در اينجا ميبينيم اين مسكين بدون فهم، خلط بين قدرت ظاهري تكويني، و بين حقّانيّت و ولايت نموده است، و عيناً مانند ماكِياوِلي و تابعين او كه حقّانيّت را بر اساس زور و قدرت توجيه ميكنند، و در دست هر كس شمشير باشد او را صاحب حقّ ميدانند؛ منطق خود را استوار نموده است. و اين همان منطق عمر بود كه ما در دورۀ «امام شناسي»[424] مفصّلاً از آن بحث نموده ايم، و اثبات كرده ايم كه: اين منطق، خلاف عقل و وجدان و رسالت پيامبران و نزول كتابهاي آسماني و دعوت مردم به عدل و احسان است. اين منطق، منطق جنگل و وحوش است كه با آن هر قدرتمندي بر سر هر بينوا ميكوبد، و هر ستمگري ظلم خود را موجّه ميداند. و هر يزيدمَنِش، و عمر سيرت، و ماكياولي سنّتي، هر گونه اقتدار و سلطۀ خود را حقّ ميپندارد. و راه تربيت و تكامل و ترقّي و تهذيب و رياضت نفس براي استعلاء بسته ميشود، و جهان رو به زوال و خرابي ميگذارد.

در «مروج الذّهب» وارد است كه: )) يزيد پيوسته ملازم با مجالس طرب، و بازهاي شكاري و سگها و ميمونها و يوزپلنگها،[425] و نديمان سفرۀ شراب


صفحه 596

بود.[426]

تكريم و تعظيم يزيد از عبيدالله بن زياد لعنة الله عليهما

روزي بر سر شراب بنشست و در طرف راستش ابن زياد بود. (و اين داستان پس از قتل حسين عليه السّلام است.) در اينحال روي خود را به ساقي كرده و گفت:

اسْقِني شَرْبَةً تُرَوّي مُشاشي [427]         ثُمَّ مِلْ فَاسْقِ مِثْلَها ابْنَ زِيادِ ( 1 )

صاحِبَ السِّرِّ وَ الأمانَةِ عِنْدي                       وَ لِتَسْديدِ مَغْنَمي وَ جِهادي ( 2 )

1 ـ كاسۀ شرابي به من بده، تا جان و طبيعت مرا سيراب كني! و پس از آن برگرد و مثل آنچه را كه به من داده اي، به پسر زياد بنوشان!

2 ـ او صاحب اسرار و امانت من است، و براي تسديد غنيمت و جهاد من كمر بسته است.


صفحه 567

ثُمَّ أمَرَ المُغَنّينَ فَغَنَّوْا بِهِ. (( [428] «سپس امر كرد تا مغنّيان و مطربان و آوازه خوانان، بدين اشعار تغنّي كنند.»

در عبارت سِبط ابن جَوزي بعد از اين دو بيت، بيت سوّمي آمده است بدين عبارت:

قاتِلَ الْخارِجيِّ أعْني حُسَيْنًا         وَ مُبيدَ الاعْدآءِ وَ الْحُسّادِ ( 3 )

3 ـ ابن زياد كشندۀ مرد خارجي است كه منظور من از خارجي حسين است. و از بين برنده و نابود كنندۀ دشمنان من و حسودان است.

در «شفآء الصّدور» اين بيت را از ابن جوزي نيز ضميمه نموده است. و عبارت صاحب «شفاء» اينست:

)) و سبط ابن جوزي شرح اين قصّه را چنان نقل ميكند كه بعد از قتل حسين عليه السّلام يزيد عليه اللعنة كس فرستاد بطلب ابن زياد، و اموال كثيره و تحف عظيمه به وي داد، و جاي وي را در مجلس نزديك خود قرار داد، و مكانت و منزلت او را رفيع داشت، و او را بر زنان خود داخل كرد، و نديم خود قرار داد.

يك شب مست شد و به مغنّي گفت: غنا بخوان؛ و يزيد اين شعر را بديهةً انشاء كرد: اسْقِني شَرْبَةً تُرَوّي مُشاشي ـ تا آخر سه بيت را كه ذكر نموديم. (( [429]

سبط ابن جوزي در كتاب تذكرۀ خود آورده است كه: « روايت مشهوري از يزيد وارد است كه: چون سر حسين عليه السّلام را در حضور او آوردند، اهل شام را جمع كرد.

 

پاورقي


[408] ـ ذيل آيه 36 و آيه 37، از سوره 24: النّور

[409] به منجنيق بستن مسجد الحرام توسّط لشكريان يزيد

ـ مستشار عبدالحليم جندي كه از اركان مجلس اعلاي شؤون اسلاميّه مصر است، در كتاب نفيس خود: «الامام جعفرٌ الصّادق» ص 52 ميگويد: )) يزيد در سالهاي حكومتش كار را بدانجا رسانيد كه لشكري را به سوي مدينه مجهّزاً گسيل داشت تا خون ريخته شود و هتك حرمت گردد (در واقعه حَرَّة، سنه 63 ) تا در آن هشتاد نفر از اصحاب رسول الله كشته شوند. و پس از آن در روي زمين ديگر يك نفر بَدْريّ (كسي كه از اصحاب رسول الله در جنگ بدر شركت نموده بود) پيدا نشد. و از قريش و أنصار هشتصد نفر كشته شدند، و از موالين و تابعين و سائر افراد مردم ده هزار نفر!

و سپس در آخرين ايّام زندگياش، لشكري را فرستاد تا كعبه را محاصره كردند پس از آنكه آن را آتش زدند؛ و كدام سوء عاقبتي براي أحدي از افراد بشر از اين فظيعتر به نظر ميرسد؟ بلكه براي كدام دولتي، سوء عاقبتي بهتر و بيشتر از اين، دلالت بر غضب آسمان بر آنها ميكند؟ آري! اين آتش زدن كعبه و كشتار صحابه و سر بريدن هزاران مسلمان نبود مگر أحداث و وقايعي كه در سه سال مدّت حكومت خود نمود. اين، خاتمهاي طبيعي براي ابتداي فظيع حكومتش بود، و پاداشي بود كه به خود و به دولتش با دست خود وارد ساخت. زيرا يزيد أساس ابتداي حكومتش را با جريمه كربلا در روز عاشورا در دهم محرّم سنه 61 گشود، و در آن روز از جرائم و فظايع، اموري تحقّق يافت كه نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده بود؛ نه مانند آن را و نه شبيه و نزديك به آن را؛ از شهادت أبوالشّهداء: الحسين بن عليّ كه پيامبر درباره او در دعاي خود گفته بود: اللَهُمَّ إنِّي أُحِبُّهُ فَأُحِبُّ مَنْ يُحِبُّهُ. «بار پروردگارا! من او را دوست دارم؛ پس دوست دارم كسي كه او را دوست داشته باشد!» آن كسي كه او را خلفاي راشدون معظّم ميشمردند، و جميع مردم در طيّ عصرها و دورانها او را تعظيم مينمودند؛ آن كس كه در عطايش و در عبادتش پيشواي مردم بود، و در تواضع و شجاعتش در «جَمَل» و «صِفّين» و «نهروان» در كنار أميرالمؤمنين عليّ بود. (( ـ تا آخر آنچه را كه آورده است.

[410] ـ در «الغدير» ج 3، ص 259 و 0 26 گويد: )) قال مولانا الحسين عليه السّلام لِمُعاويَةَ لَمّا أرادَ أخْذَ الْبَيْعَةِ لَهُ [ أيْ لِيَزيدَ ]: تُريدُ أنْ توهِمَ النّاسَ؟! كَأَنـَّكَ تَصِفُ مَحْجوبًا، أوْ تَنْعَتُ غآئِبًا، أوْ تُخْبِرُ عَمّا كانَ مِمّا احْتَوَيْتَهُ بِعِلْمٍ خآصٍّ! وَ قَدْ دَلَّ يَزيدُ مِنْ نَفْسِهِ عَلَي مَوْقِعِ رَأْيِهِ. فَخُذْ يَزيدَ فيما أخَذَ بِهِ مِنِ اسْتِقْرآئِهِ الْكِلابَ الْمُهارِشَةَ * عِنْدَ التَّحارُشِ، وَ الْحَمامَ السَّبق لاتْرابِهِنَّ، وَ الْقَيْناتِ ذَواتِ الْمَعازِفِ، ** وَ ضُروبِ الْمَلاهي؛ تَجِدْهُ ناصِرًا! دَعْ عَنْكَ ما تحاوِلُ؛ فَما أغْناكَ أنْ تَلْقيَ اللَهَ بِوِزْرِ هَذا الْخَلْقِ بِأكْثَرَ مِمّا أنْتَ لاقيهِ. ***و قالَ عليه السّلام لِمُعاويَةَ أيْضًا: حَسْبُكَ جَهْلُكَ؛ ءَاثَرْتَ الْعاجِلَ عَلَي الآجِلِ! فَقال مُعاويَةُ: وَ أمّا ما ذَكَرْتَ مِنْ أنَّكَ خَيْرٌ مِنْ يَزيدَ نَفْسًا، فَيَزيدُ وَ اللَهِ خَيْرٌ لاِمَّةِ مُحَمَّدٍ مِنْكَ! فَقالَ الْحُسَيْنُ: هَذا هُوَ الإفْكُ وَ الزّورُ! يَزيدُ شارِبُ الْخَمْرِ وَ مُشْتَري اللَهْوِ خَيْرٌ مِنّي؟! ****

* ـ المُهارشَة: تَحريشُ بعضِها علي بَعضٍ.

** ـ المَعازِف، جمعُ مِعْزَفٍ: ءَالاتٌ يُضرَب بها كالْعود.

*** ـ «الامامة والسّياسة» ج 1، ص 153

**** ـ «الامامة و السّياسة» ج 1، ص 155 ((

[411] ـ «أغاني» طبع ساسي، ج 14، ص 61؛ و نيز ميرزا أبوالفضل طهراني در «شفآءالصّدور في شرح زيارة العاشور» ص 288 از «كامل التّواريخ» نقل كرده است كه در «كامل التّواريخ» طبع دار صادر ـ دار بيروت، ج 4، ص 127 موجود است.

بايد دانست كه در بيت چهارم در «شفآء الصّدور» با لفظ لم تبت و در «ناسخ التّواريخ» طبع حروفي، مجلّد حضرت سجّاد عليه السّلام، ج 3، ص 17 لم تنب ذكر كرده است، و در «أغاني» لم تتب آورده است؛ و چون به نظر حقير نقل «ناسخ» (لم تنب) براي افادۀ معني اشبه است لذا در ترجمۀ اشعار از كلمه لم تنب استفاده شد. در «أغاني» اين اشعار را از يزيد با صوت سائب خاثر ذكر كرده است. و آن تار زن معروفي بود كه تغنّي ميكرد. يعني در حال شرب و شعر سرودن يزيد، سائب خاثر شعر او را در ساز و آواز خود در آورده و تحويل ميداد. و سائب خاثر از مغنّيان با شهرت است. در «أقرب الموارد» در مادّۀ بطي گويد: )) الباطية: النّاجود، و از أبوعمرو است كه: باطية ظرفي است از شيشه كه از شراب پر ميكنند و آنرا در وسط مجلس شرب ميگذارند تا بادهگساران از آن بردارند و در ظرفهاي خود بريزند و بخورند، و جمع آن بَواط است. (( و در مادّۀ كَلَّ گويد: )) كَلَّلَ فلانًا: ألبسَه الإكْليلَ، و الإكليلُ: التّاجُ، و شِبهُ عِصابةٍ تزيَّن بالْجَوهر. و جمعش أكاليل است. (( ودر مادّۀ تَبَلَ گويد: )) تبَله تَبْلاً: ذهَب بعقلِه. تبَله الحُبُّ: أسقَمه و أفسَده. ((

[412] ـ «شفآء الصّدور» طبع سنگي، ص 292

[413] ـ «شفآء الصّدور» ص 293؛ و نيز در «تذكرة الخوآصّ» طبع سنگي، ص 164

[414] ـ قزغلي پدر مصنّف كتاب «تذكرة الخوآصّ» است. زيرا سبط ابن جوزي، لقبش شمس الدّين و اسمش يوسف بن قزاغلي است. و ابن خلّكان در «وفيات الاعيان» ج 3، ص 142 در ذيل ترجمه و شرح حال جدّش عبدالرّحمن بن جوزي آورده است كه: پدر يوسف، قزغلي بوده است؛ و يوسف حنفي مذهب بوده و واعظ شهيري بوده است.

[415] ـ «شفآء الصّدور» ص 293؛ و نيز در «تذكرة الخوآصّ» طبع سنگي، ص 164

[416] ـ «شفآء الصّدور» ص 293؛ و نيز در «تذكرة الخوآصّ» طبع سنگي، ص 164

[417] ـ «مروج الذّهب» طبع دارالاندلس، ج 3، ص 69

[418] ـ «شفآء الصّدور» ص 292 و 293؛ و كتاب «تذكرة الخوآصّ» طبع سنگي، ص 164

[419] ـ در عبارت است كه: معه قضيبٌ ينكُت به ثَغْرَه. و نكت را در «أقرب الموارد» اينطور معني كرده است: نكَت الارضَ بقضيبٍ أو بأصْبعٍ نَكْتًا: ضرَبها به فأثّر فيها؛ يفعلون ذلك حالَ التّفكّر.

[420] ـ آية الله حاج ملاّ محمود تبريزي نظام العلماء در كتاب «شهاب ثاقب در ردّ نواصب» (طبع سنگي) در ص 151 و 152 گويد:

)) به ياد آورم خبر سكينه؛ چها ديد آن در به در، آن مظلومۀ سربرهنه! در مجلس يزيد در حضور نامحرمان ايستاده بود، و به آستين خود روي خود را پوشيده بود، و به دست ديگر طوق آهن را گرفته بود كه ميان زخم نرود و اذيّت و زحمتش كمتر گردد. يزيد ولدالزّنا گفت: اي دختر! چرا روي خود را گرفته اي؟! گفت: مگر تو در شريعت جدّم محمّد نيستي؟! از اين نامحرمان روي خود را پوشيده ام! گفت: چرا دست خود را به گردن خود گذاشته اي؟! گفت: طوق آهن گردن مرا زخم نموده است. چون طوق ميان زخم ميرود بسيار زجر و زجمت ميدهد او را به دست خود گرفتهام! پس يزيد گريست و اشك ديدۀ خود را به آستين خود پاك ميكرد. سكينه فرياد كرد؛ گفت: اي يزيد! ترا به خدا قسم ميدهم اگر جدّم رسول خدا ما را عريان و گرسنه در ميان نامحرمان مشاهد نمايد، چه خواهد كرد و چه خواهد گفت؟! آه! آه!

ترا اي فلك پرده ها چاك باد         ترا دشمن اي چرخ چالاك باد

تو اي قامت چرخ شو چنبري            تو اي آسمان باش نيلوفري

خزان باد فصل تو اي نوبهار             كمان باد سرو تو اي جويبار

تو اي مِهر شو تا ابد سرنگون         تو اي مَه بپالاي رخ را به خون

تو اي گلشن زندگي بر ميار             تو اي پير دهقان درختي مكار

تو اي قدّ دلكش همه سرمه ساي         تو اي سرو سركش زپا اندر آي

تو اي نوجوان زندگاني مكن                  ز می‌چهره را ارغواني مكن

تو اي نغمه جز ناله راهي مپوي           تو اي نغمه جز ناله حرفي مگوي

زبان بستن از قصّۀ دوش به                   در اين راز نگشودن گوش به

خوشتر آن باشد كه سرّ دلبران         گفته آيد در حديث ديگران ((

تمام شد گفتار نظام العلماء أعلي الله مقامه. ببينيد چقدر دنائت و رذالت و عناد و لجاجت است كه امروزه در كشور سعودي براي بچّه‌هاي مدرسه كتاب بنام «سيرۀ أميرالمؤمنين يزيد» مينويسند؛ وَيْحًا لهم و تبًّا لهم، أُولَـئِكَ أَصْحَـبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـلِدُونَ.

[421] ـ اين قصّه، و قصّۀ أبي برزة أسلمي را نيز علاوه بر ابن أثير، سبط ابن جوزي، در كتاب «تذكرةالخوآصّ» ص 148 و 149، از ابن أبي الدّنيا آورده است. و نيز مسعودي در «مروجالذّهب» طبعدارالاندلس، ج 3، ص 61 آورده است. و نيز ابن كثير دمشقي در «البداية و النّهاية» ج 8، ص 191 و 192 ذكر كرده است. و همچنين طبري در «تاريخ الاُمم والملوك» طبع مطبعة استقامت، ج 4، ص 352 و ص 356؛ و قصّة اوّل را شيخ مفيد در «إرشاد» طبع سنگي، ص 268؛ و شيخ طبرسي در «إعلام الوري» ص 248 آورده‌اند.

[422] مسلم بن عقبة سه روز مدينه را بر لشكريان يزيد مباح كرد

ـ علاّمه سيّد شرف الدّين در «الفصول المهمّة» طبع پنجم، ص 116 تا ص 118 از جنايات يزيد بعد از واقعۀ كربلا داستان مسلم بن عقبة و جنايات وي را در مدينۀ طيّبه ذكر كرده است كه:

)) اموري را در مدينه واقع ساخت كه نزديك بود آسمانها از آن بشكافند. و براي تو كافي است كه بداني لشكريان يزيد به امارت اين مجرم سه روز تمام مدينه را بر لشكريان مباح كردند تا آنكه بواسطۀ آنها هزار دختر باكره از دختران مهاجرين وانصار بكارتشان را از دست دادند. بطوريكه سيوطي در «تاريخ الخلفآء» بدان تصريح نموده است، و همۀ مردم دانستند و فهميدند. و از مهاجرين و انصار و پسرانشان و سائر مسلمين كه به ضريح حضرت سيّد المرسلين صلّي الله عليه وآله وسلّم پناهنده شده بودند 0 78 0 1 مردكشته شدند. و پس از آن ديگر در مدينه بَدريّ يافت نشد. و از زنان و اطفال عدد كثيري به قتل رسيدند. و مرد سپاهي كودك شيرخوار را از مادرش به قوّت ميگرفت و به ديوار ميكوفت تا مغز سرش متلاشي ميشد ودر مقابل ديدگان مادرش به زمين ميريخت.

و پس از سه روز امر كردند تا همۀ مردم با يزيد بيعت كنند بدينگونه كه همگي غلامان و كنيزان او باشند، اگر بخواهد استرقاق كند و به بندگي ببرد و اگر بخواهد آزاد كند. همگي با يزيد به همين شرط بيعت كردند در حاليكه اموالشان را به غارت برده بودند، و فرشهاي آنها را ربوده بودند، و خونهايشان را ريخته بودند، و هتك ناموس از زنهايشان كرده بودند. مسلم بن عقبة سرهاي كشتگان را براي يزيد از مدينه به شام گسيل داشت. چون سرها را در برابر او انداختند، ايضاً به شعر ابن زِبَعْرَي تمثّل جست: ليْتَ أشياخي ببَدْرٍ شَهدوا ـ تا آخر ابيات. ((

و در تعليقه فرموده است: )) فرستادن سرهاي كشتگان اهل مدينه را به سوي يزيد، و انشاد او ابيات ابن زِبَعري، در كتابهاي تاريخ و سير مشهور و مستفيض است. و ابن عبد ربّه اندلسي در اواخر واقعۀ حَرَّه از كتاب «العقد الفريد» آورده است و در آنجا اعتراف يزيد را به ارتدادش از اسلام نقل كرده است. ((

 

[423] ـ «الكامل في التّاريخ» طبع دار صادر ـ دار بيروت (سنۀ 1385 ) ج 4، ص 85؛ و آيۀ مباركه، آيۀ 26، از سورۀ 3: ءَال عمران است: قُلِ اللَهُمَّ مَـٰـلِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَآءُ وَ تَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَآءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشَآءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنـَّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. و اين قصّه را نيز طبري در تاريخ خود، طبع استقامت، ج 4، ص 355 آورده است.

[424] ـ «امام شناسي» ج 7، درس 91 تا 93، ص 35 تا ص 0 4

[425] ـ در عبارت فُهود است، و آن جمع فَهْد است به معناي يوز، و يا يوزپلنگ. در «أقرب الموارد» گويد: حيوان درندهاي است كه با او صيد ميكنند. بسيار تنگ خلق و شديدالغضب و جهنده و داراي خواب طولاني است. و در مَثل است كه هو انومُ مِن الفَهْدِ.«او خوابش از يوزپلنگ سنگين‌تر است.» ((

[426] ـ در «النّصّ والاجتهاد» ص 341 در جنايات يزيد گويد: )) پس از آنكه مجرم بن عقبه مدينه را تباه ساخت، براي جنگ با عبدالله بن زبير عازم مكّه شد. (چون وي در مكّه بود و مردم با او بيعت به خلافت نموده بودند.) مجرم در راه مرد و پس از او حصين بن نمير با عهدي كه يزيد به او داده بود رياست لشكر را بعهده داشت. با سپاهيانش به مكّۀ مكرّمه نازل شد و عرّادهها و منجنيقها دور خانۀ خدا نصب كردند، و به سپاهيانش واجب كرد تا هر روز ده هزار قطعه سنگ به كعبه بيفكنند. او زبيريان را در بقيّۀ محرّم و صفر و دو شهر ربيعالاوّل و ربيع الثّاني محاصره كرد؛ چاشتگاهان براي جنگ ميرفتند و شبانگاهان نيز ميرفتند، تا اينكه مرگ طاغيه يزيد رسيد؛ و منجيقها به بيت الله الحرام اصابت نموده آنرا با حريقي هم كه واقع شد خراب نموده بود. ((

[427] ـ مُشاشة جمعش مُشاش است يعني: نفس و يا طبيعت. گفته ميشود: فلانٌ طَيّبُ المُشاشَة يعني طَيّبُ الْخُلْق. (أقرب الموارد)

[428] ـ «مروج الذّهب» طبع دارالاندلس، ج 3، ص 67

[429] ـ «شفآء الصّدور» ص 298

      
  
فهرست
  بحث چهارم: قرآن روشن كنندۀ همه چيز است، و قابل نسخ نيست.. و تفسير آية: وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِت
  چگونه قرآن واضح كنندۀ هر پنهان، و حلاّل هر مشكل است؟.
  نقل مرحوم فيض كلامي را از بعضي از اهل معرفت در اينكه قرآن تِبيان هر چيز است..
  كسيكه به علوم كلّيّه راه يابد معناي تبيانِ قرآن لِكُلِّ شَيْءٍ را ميفهمد.
  سبب عجز همگان از آوردن مثل قرآن، كلّيّت معاني و علوم آنست..
  تَحدّي قرآن به نزول مانند قرآن، و يا ده سوره و يا يك سوره مثل قرآن.
  فقط اولياء إلهي از حقائق و تأويل قرآن مطّلع ميباشند.
  منكران قرآن، يا با وصول به علوم كلّيّه و يا با رفتن از دنيا قرآن را درمييابند.
  آيات دالّه بر آنكه قرآن از جانب خداوند است..
  خطبۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام در جامعيّت قرآن.
  انقسامهاي مختلف قرآن، در خطبۀ حضرت..
  انقسام قرآن به حرام و حلال، و فرائض و فضائل.
  ناسخ و منسوخ، و رُخصت و عزيمت قرآن.
  خاصّ و عامّ، و عِبَر وامثال قرآن.
  مُرسل و محدود، و محكم و متشابه و مجمل و مبيّن قرآن.
  مجمل و مبيّن قرآن.
  ثبوت در كتاب و نَسخ در سنّت، و ثبوت در سنّت و نسخ در كتاب..
  واجب موقّت، و معصيت كبيره و صغيره، در قرآن.
  معناي «مَقبولٌ في أدناه» و «مُوسَّعٌ في أقصاه» در قرآن.
  روايات وارده در اينكه: قرآن تبيان و روشنگر همه چيز است..
  امر قرآن در معالجۀ امراض مختفيۀ انسان، عجيب است..
  قرآن، آدمي را به آخرين درجه از مقام انسانيّت ميرساند.
  وَ إِنَّهُ لَكِتَـابٌ عَزِيزٌ * لَا يَأْتِيهِ الْبَـاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ
  معناي عزّت قرآن كه بهيچوجه منفعل نميشود و شكست ناپذير است..
  روايات واردۀ ديگر، در عظمت مقام قرآن.
  درجات و مراتب آيات قرآن، و منازل بهشت..
  عدد مجموع آيات قرآني (ت)
  كلّيّت قرآن موجب استدلال هر كسي به آن است؛ إنَّ الْقُرْءانَ حَمّالٌ ذُو وُجوهٍ.
  رسالت قرآن، انسان سازي است؛ نه حلّ مسائل علمي..
  استدلال بر حركت وضعي زمين با آونگ فوكو (ت)
  تصريح به مسائل علمي موجب تشويش مردم و بازماندن قرآن از أداء رسالت خود ميگردد
  تطبيق آيات قرآن بر علوم عصر، راه صحيحي نيست..
  تئوريها ثبات ندارند، و پيوسته محكوم تئوريهاي ديگرند.
  حكومت دو هزار سالۀ فرضيّۀ بطلميوس بر عقول منجّمين عالم.
  اختلاف نظر منجّمين در اصول علم هيئت، در قرون اخيره.
  تقدّم مسلمين در اكثر مسائل هيئت (ت)
  كشف قوّ? جاذبۀ زمين، قريب هزار سال قبل از نيوتون بوده است..
  ترجمۀ احوال ثابت بن قرّه (ت)
  معتقد بودن ثابت بن قُرّة به جاذبۀ زمين.
  إشكال علماء طبيعي بعد از نيوتون، بر عموميّت قانون جاذبۀ وي..
  إشكال اَينشتين بر عموميّت قوّۀ جاذبۀ نيوتون.
  اعتراف اينشتين بر عدم دليل تجربي و نظري بر غير متناهي بودن فضا
  معناي عرش و كرسيّ..
  استعمال اصطلاح «فضاي لايتناهي» از اسلام نيست..
  در تفسير آية: ذَ' لِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ.
  اعتراضهاي ملحدان و منكران از آنستكه از همه چيز معناي مادّي ميفهمند.
  در موقف قيامت براي مادّيّين مشهود ميشود كه قوانين طبيعت همگي حقّ بوده، و آن نسبت ثبات و أصالتي كه
  اختلاف آراء و نظريّه‌ها پايان ندارد
  اختلاف آراء فلاسفۀ مادّيـّين در حقيقت مادّه 84.
  از جمله مسائل مورد اختلاف و بحث، مسألۀ اصل نوع انسان است..
  قول به منتهي شدن انسان به آدم و حوّا، و هر يك از حيوانات به اصل خود (فيكسيسم)
  قول به منتهي شدن انسان و تمام انواع حيوانات به يك نوع واحد(تكامل، ترانسفورميسم)
  گفتار فرضيّۀ قائلين به تکامل؛ و عدم و جود حلقۀ مفقوده.
  قائلين به نظريّۀ ترانسفورميسم قبل از داروين.
  كووِيۀ فرانسوي (واضع علم تشريح تطبيقي) از مدافعين فيكسيسم بوده است..
  داروين، خود مسيحيِ متديّن و خداشناس بود؛ ولي نظريّۀ او مستمسك مادّيّين شد.
  مختصري از ترجمۀ احوال مرحوم آية الله شيخ محمّد جواد بلاغي نجفي (ت)
  آيات قرآن دلالتي بر اشتقاق زوجۀ آدم از او ندارد
  رواياتي كه دلالت دارد بر آنكه حوّا از ضلع چپ آدم آفريده شده، معتبر نيست..
  صراحت قرآن بر خلقت آدم از خاك.
  شرح حال مرحوم آية الله شيخ محمّد حسين مسجد شاهي (ت)
  نقد أبوالمجد بر فلسفۀ داروين.
  حرمت استعمال علامتهاي مختصّۀ به غير مسلمين (ت)
  مقالات و رسائل شبلي شميّل مصري در طرفداري از نظريّۀ نشو و ارتقاء
  أشعار شبلي شميّل دربارۀ رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم.
  مقالات شبلي شميّل در جواب از شبهات و إشكالات كرومر به دين اسلام.
  بحث و إشكال در مورد فرضيّۀ داروين.
  فرضيّۀ داروين مستلزم اثبات نظريّۀ مادّيّين نيست..
  در حكمت متعاليه، آفريدن خدا از راه سنّت تكامل و يا از غير آن يكسان است..
  قائل شدن به خداي محصور در نظام مادّه، همان مادّيگري است..
  بر فرض پيدا شدن حلقۀ مفقوده، باز سنّت تكامل اثبات نميشود
  كلام ابن سينا در لزوم ممكن دانستن مطالبي كه بر امتناعش برهان اقامه نشده است..
  امكان ثبوتي و دليل اثباتي براي خلقت دفعي و إعجازي انسان.
  خلقت عيسي إعجازي بود، همانند خلقت آدم كه از خاك بود
  آياتي از قرآن در ردّ سه طائفه از مسيحيان كه به اُلوهيّت عيسي معتقد بودند.
  آيات قرآن، نظريّۀ ترانسفورميستها را دربارۀ آدم ردّ ميكند.
  اشكالات وارده بر بعضي از قائلين به تكامل، در بحث از آيات خلقت إعجازي عيسي..
  دلالت آية: وَ بَدَأَ خَلْقَ الإنسَـانِ مِن طِينٍ، بر سرشت آدم از گل.
  آية: ثُمَّ سَوَّيـهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ، دلالت بر عقيدۀ تكامل ندارد
  آيات سورۀ مؤمنون به مثابۀ آيات سورۀ سجده، دلالت بر پيدايش آدم از خاك دارد
  آية: ثُمَّ جَعَلْنَـاهُ نُطْفَةً، دلالت بر خلقت آدم از عصارهاي از گل دارد
  استدلال بعضي از قائلين به تكامل، به آيات قرآن پايهاي ندارد
  استدلال واهي بعضي بر نظريّۀ نشو و ارتقاء، با تمسّك به آيات سورۀ مؤمنون.
  دانشمندان ژئولوژي، دليل مُتقني بر اتّصال اين نسل به امّتهاي گذشته ندارند.
  روايات وارده در اينكه خداوند قبل از آدم، دوره‌هائي از آدم آفريده است..
  مراد از آدم در قرآن، آدم شخصي است نه آدم نوعي..
  آيات قرآن كريم كه ظهور در شخصي بودن آدم دارند.
  ظاهر قرآن، نكاح اولاد آدم در ميان خودشان بوده است..
  حرمت نكاح خواهران و دختران فطري نيست، بلكه طبق مصالح مجتمع است..
  ردّ علاّمۀ طباطبائي قدَّس الله نفسَه، بر فرضيّۀ تبدّل انواع.
  مجموع ادلّۀ علوم طبيعي، تطوّر انواع را ثابت ميكند نه تبدّل را
  گفتار طبيعيّون در بازگشت عمر انسان به صدها ميليون سال پيش، پايۀ تحقيقي ندارد (ت)
  ردّ علاّمۀ طباطبائي (قدّه) بر مؤلّف كتاب «خلقت انسان» در نظريّۀ تبدّل انواع.
  ردّ بي‌اساس مؤلّفِ «خلقت انسان» گفتار استاد را در نظريّۀ تبدّل انواع.
  إشكالهاي كتاب «خلقت انسان» بر استادْ علاّمه بي‌اساس است..
  اشتباهات كتاب «خلقت انسان» در استناد به آيات قرآن.
  تشويش صاحب «خلقت انسان» در ردّ استاد علاّمه به دليل واهي..
  شخصي بودن آدم، دليل متقني است بر ردّ نظريّۀ تكامل.
  اتّهامات كتاب «خلقت انسان» به كتاب توراتِ موافق با قرآن.
  در توراتْ تحريف واقع شده، ولي جميع آن تحريف شده نيست..
  موارد تحريف شدۀ تورات مشخّص است؛ مانند آنچه دربارۀ علّت بيرون شدن آدم از بهشت آمده است (ت)
  تورات كتاب آسماني است، و در آن حكم خدا و هدايت و نور است..
  معناي «اسرائيليّات»، و غلط انداز بودن اين تعبير در روش تفسيري دفعي بودن خلقت آدم از گل.
  طريق تشخيص اسرائيليّات از روايات معتبره، صحّت سند روايت است..
  معرّفي إجمالي «تنقيح المقال» و برخي كتب رجالي ديگر (ت)
  عمل به روايت صحيحة السّند واجب است، گرچه مطابق با بعضي از مطالب تورات باشد.
  خطبۀ «نهج البلاغة» در خلقت آدم از گل.
  روايات ديگري دربارۀ خلقت آدم از گل.
  اشتباهات ديگر كتاب «خلقت انسان».
  استوار نبودن استدلال كتاب «خلقت انسان» به آيات قرآن.
  علاّمۀ طباطبائي به دو علّت، كلمۀ «ثُمّ» را در «ثُمَّ صَوَّرْنَـاكُمْ» براي تراخي ميدانند.
  اشتباهات مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» در بعضي از مطالب آن.
  إشكال علاّمۀ طباطبائي بر كتاب «راه طيّ شده».
  الحِكمةُ ضآلّةُ المُؤمن (ت)
  إشكال اوّل: «أصالت و ابديّت دين إلهي و محدوديّت فهم بشري».
  بنا بر روش و ممشاي اين مقاله، از ثبات دين جز اسمي باقي نخواهد ماند
  علوم تجربي نميتواند تعبّد را از ميان بردارد
  ايمان به غيب و فرشتگان عالم عِلوي، شرط تقوي و رستگاري است..
  إشكال دوّم: «عظمت و تقدّم علوم اسلامي بر علوم امروزي».
  استعمال لفظ «قديم» و «جديد» از حربه‌هاي استعمار است..
  علوم و معارف اسلام مندرس نميشود
  آيات وارده در قرآن كريم كه بشر را تشويق به آموختن علم حكمت مينمايد
  برخي از روايات وارده در شأن حكمت (ت)
  تعريف و تمجيد اسلام از حكماي يونان، و نزول سوره لقمان.
  قيام فلاسفه إلهي يونان، عليه مادّيّون.
  ضرر غرب در عدم توجّه به توحيد و معارف و اخلاق، بواسطه ترك فلسفه إلهي..
  گفتار آلكسيس كارل در ضرر بشريّت بواسطه تمدّن و فرهنگ جديد
  حقّ بزرگ فلاسفه اسلام در پاسداري از توحيد و قرآن.
  مراتب علمي و عملي حكيم خواجه نصيرالدّين طوسي (ت)
  جمع كردن صدر المتأ لّهين بين عقل و شرع و شهود
  لزوم زنده داشتن تدريس «أسفار أربعه» در حوزه‌هاي علميّه.
  تهيدستي فلسفۀ غرب و فلاسفۀ غربي..
  قول به عدم احتياج به علوم عقليّه، همانند قول عمر: «حَسْبُنا كتابُ الله» است..
  اهتمام شديد حوزه نجف در تدريس فلسفه و عرفان.
  عبارات مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت در ردّ فلسفه إلهي..
  بحث در إلهيّات و فلسفه ما بعد الطّبيعة، ربطي به بحث در طبيعيّات ندارد
  فلسفه مابعدالطّبيعة بر اساس قواعد ثابت منطقي است و طبيعيّات اثري در آن ندارد
  اشكال وارد بر صاحب مقاله، در جدا كردن وظائف طبيعت از ماوراي طبيعت..
  علماءِ اسلام، برجسته ترين دانشمندان، و پدران علوم طبيعي هستند
  جابر بن حيّان، ذوالنّون مصري و أبو زكريّاي رازي، پايه گذاران علم شيمي هستند
  گفتار عبدالحليم جُندي در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» دربارۀ تأسيس آن حضرت علوم اسلامي را (ت)
  پيشگامي مسلمين و عظمت آنان در علم فيزيك..
  تبرّز و ظهور أبوريحان بيروني، در مسائل فيزيك و هيئت و نجوم
  ترازوي أبوريحان بيروني، و تحقيقات او درباره چاه آرتزين.
  عبدالحليم جندي: تمام علوم اصلي اروپا به امام جعفر صادق عليه السّلام منتهي ميگردد (ت)
  قانون ظروف مرتبطه در علم فيزيك، كشف أبوريحان است..
  نبوغ أبوريحان در فلكيّات و علم نجوم
  مزيّت علوم اسلامي و مسلمين در طريقۀ علمي خود (ت)
  اصول علم نقشه كشي از ابتكارهاي أبوريحان است..
  أبوريحان قائل به سكون زمين نبوده است..
  استخراج جَيب (سينوس) يك درجه، از اكتشافات أبوريحان است..
  اكتشافات جديد أبوريحان در مسائل رياضي و هيئت..
  برتري مسلمين در علوم، به جهت «اسلوب تجربي» آنان بود (ت)
  خواجه نصيرالدّين طوسي: مدوِّن زيج إيلخاني..
  تأثير علوم و فرهنگ و تمدّن اسلام در علوم اروپائي(ت)
  تقدّم مسلمين در علم طبّ و داروسازي..
  فوائد و مزاياي طبّ قديم و ضررهاي پزشكي امروز.
  مضرّات پزشكي جديد كه بر اساس تكنولوژي امروز ترتيب يافته است..
  اختراع دستگاه‌هاي جديد در پزشكي، از حذاقت طبيب ميكاهد
  إشكال سوّم: «اساس حوزه‌هاي علميّه بر قرآن و عرفان است».
  مطلب أوّل: مراد و مقصود از علمي كه در اسلام بدان توصيه شده است كدام است؟.
  مدّت عمر انسان محدود است و بايد صرف آموختن علم مفيد كند
  اللَهُمَّ إنّي أَعوذُ بِكَ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ.
  وسعت علوم موجب انتخاب بهترين آنهاست..
  لزوم تحصيل علوم أهمّ و ترك علوم مهمّه، به ضرورت تنگي وقت..
  مراد از علم نافع و علمي كه شارع بدان ترغيب نموده است..
  إنّمَا الْعِلمُ ثَلاثةٌ: ءَايةٌ مُحْكَمَةٌ، أَوْ فَريضَةٌ عادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قآئِمَة.
  اشرف و افضل علوم، علم معرفة الله است..
  «اي دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت».
  علوم طبيعي، حسّي و خيالي بوده و در آنها اثري از تكامل نفس نيست..
  توسعه علوم تجربي بدون ربط با خدا، بر ضرر بشريّت است..
  آلكسيس كارل: رهروان طريق دانش از پيش نميدانند به كجا كشانده ميشوند!
  مطلب دوّم: حوزه‌هاي علميّه بر چه اساس تشكيل شده است؟.
  علّت تشكيل حوزه‌هاي علميّه دينيّه، وصول به اهداف عاليه قرآن بوده است..
  علّت تأسيس دانشسراي عالي و دانشكدۀ إلهيّات و معقول و منقول، مبارزه با حوزۀ علميّه بود
  خواسته استعمار، از ميان رفتن قرآن است..
  مطلب سوّم: انتظار حوزه علميّه از مربيّان و گردانندگان آن چيست؟.
  حوزههاي علميّه براي تربيت فقيه عارف بالله است..
  علوم دينيّه بايستي براي راهيابي به عرفان خداوند باشد تا دل از انوار إلهي منوَّر گردد
  لا يَحِلُّ الْفُتْيا لِمَن لا يَسْتَفْتِي مِنَ اللهِ عَزَّوجَلَّ بِصَفآءِ سِرِّه
  علم مجازي همچون ناودانِ سوراخ است، و علم حقيقي همچون آب حيات..
  روايات دربارۀ صاحبان علوم ظاهري و مجازي..
  «كليد گنج سعادت قبول اهل دل است».
  إشكال چهارم: «إعراض روشنفكران از مباني اسلامي، در اثر فرهنگ خارجي».
  پاسخ گفتار مقاله بسط و قبض، گفتار مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» است..
  علوم و معارف اسلامي در عصر مشروطيّت و بعد از آن، در حدّ كمال بوده است..
  إشكال پنجم: «مجاز و استعارۀ قرآن، عين صدق و بلاغت است».
  إشكال بر صاحب مقاله، عدم فرق ميان مجاز و دروغ است..
  بحث دربارۀ معناي حقيقي و مجازي، و صدق و كذب..
  تعريف و أقسام استعاره (ت)
  استعمال لفظ در معناي مجازي كمتر از استعمال آن در معناي حقيقي نيست..
  كلمات أعلامِ از محقّقين دربارۀ مجازات قرآن.
  كنايه و مجاز، بليغ‌تر از تصريح و حقيقت هستند
  نسبت ميان حقيقت و مجاز با صدق و كذب، عموم و خصوص من وجه است..
  كلام و إشكال در فهم صاحب مقاله از مجازات قرآن.
  شواهدي از سكّاكي در استعمال أفعال در معناي مجازيِ: ارادۀ افعال.
  در بعضي از موارد، حمل لفظ بر معناي حقيقي بعيدتر است از معناي مجازي..
  إشكال ششم: «تعدّي از ظهورات قرآن، إسقاط حجّيّت قرآنست».
  تفسير «پرتوي از قرآن» جن زدگي را به بيماري صرع و يا ميكربي تفسير نموده است..
  تفسير و توجيهي كه براي «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَـانُ مِنَ الْمَسِّ» نموده‌اند
  نواحي چهارگانۀ إشكال بر صاحب مقاله در اين مبحث..
  ناحيۀ اوّل: كشف پزشكي توان نفي علل ماوراء طبيعت، و يا مقابلۀ با ظاهر قرآن را ندارد
  صاحب تفسير «المَنار» تأثير جنّ را در مرض صرع انكار دارد
  شيطانزدگي إجمالاً در مورد جنون متحقّق است..
  إشكال استاد علاّمۀ طباطبائي بر آنكه: استناد جنون به خدا إشكال دارد
  گفتار صاحب تفسير «روح المعاني» دربارۀ مسّ شيطان، قريب به نظريّۀ علاّمه است..
  استشهادات تفسير «روح المعاني» بر تخبّط از شيطان و جنزدگي..
  آيۀ «وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَـانٍ» دليل بر عدم تخبّط انسان از مسّ شيطان نيست..
  ناحيۀ دوّم: قرآن ميگويد: انس و جنّ دو گروه با شعور و قابل خطاب و تفهيمند
  انسان و جنّ، دو موجود مادّي و داراي پيامبر مشتركي از انسان هستند
  شرح حال جنّ، در سورۀ جنّ از قرآن كريم
  آيات قرآن راجع به اسلام و كفر جنّيان.
  به تمام افراد جنّ مثل انسان تكليف ميشود؛ و جهنّم و بهشت پاداش عمل است..
  انسان از جنّ قويتر است؛ لهذا پيامبر جنّيان از انسان است..
  مفسّر قرآن بايد عارف به لسان قرآن باشد
  مفسّر عاليقدر اسلام: علاّمۀ طباطبائي در شهرهاي عرب مشهورتر است از ايران.
  پناه بردن به خدا از شرّ وسوسه‌هاي شياطين جنّي و إنسيّ..
  تعويذ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم به معوِّذتين و آية الكرسيّ..
  نمونه‌هائي از مشاهدۀ خارجي جنّيان در زمان ما
  داستان إحضار جنّ توسّط آقاي بحريني در محضر حضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  مشاهدۀ آثار جنّيان در مشهد مقدّس توسّط آية الله حاج شيخ محمّد كاظم دامغاني..
  ناحيۀ سوّم: حجّيّت ظهورات قرآن بنابر ا صل عقلائي غير قابل ترديد
  مَن فَسَّرَ الْقُرءانَ بِرَأيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ.
  روايات وارده در عدم جواز تفسير به رأي، فوق حدّ تواتر است..
  ناحيۀ چهارم: تأويل و توجيه علوم غيبيّه، در اصل همان روح مكتب مادّيّون است..
  حكمت و عرفان و شرع، همگي از يك منبع‌اند و متّفقاً دلالت بر يك چيز دارند
  إشكال هفتم: «برهان علاّمۀ طباطبائي در استناد علل طبيعي به علل مجرّده».
  كلام استاد علاّمۀ طباطبائي در وجود سلسله علل طوليّه بين خداوند و موجودات طبيعيّه.
  إشكال صاحب مقاله بر گفتار حضرت استاد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  جهات عديدۀ إشكال بر صاحب مقاله.
  جهت اوّل: حقّانيّتِ حقّ، مشروط به پذيرش همگان و نداشتن مخالف نيست..
  كلام استوار، گفتاري است كه بر اصل برهان و اوّليّات پيريزي شود
  جهت دوّم: علل طوليّه در حوادث، مستفاد از آيات قرآن است..
  قرآن براي حوادث، علل طبيعي قائل است و همه را مستند به خدا ميداند
  قرآن، علل طبيعيّه را در تحت علل مجرّده و مستند به آنها ميداند
  تمام امور و حوادث در تحت نظر و تدبير فرشتگان است به امر خداوند
  ملائكه‌اي كه قرآن كريم نسبت تدبير امور را به آنها ميدهد
  أصناف فرشتگان مأمور به شؤون مختلف جهان، و تفسير «وَ النَّـازِعَـاتِ غَرْقًا ».
  ملائكه واسطۀ بين خداوند و مخلوقات هستند در بدء و عود
  وجود ملائكه عنوان وساطت بين خدا و خلق را دارد، بدون منافات با استناد به علل مادّيّه.
  فرشتگان، واسطۀ محضه هستند؛ و در عمل هيچگونه استقلال و استكبار ندارند
  بين وساطت ملائكه در تدبير امور و بين عبادت و تسبيح آنان تنافي نيست..
  تفسير «وَ الصَّـافَّـاتِ صَفًّا» كه مراد ملائكۀ وحي هستند
  مراد از «وَ الْمُرْسَلَـاتِ عُرْفًا» نيز ملائكۀ وحي ميباشند
  وظائف و شؤون ديگر ملائكۀ سماوي، در تعبيرات قرآن كريم
  معاونت فرشتگان در غزوۀ بدر، و در قضيّۀ افشاء سرّ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم
  كيفيّت تمثّل ملائكه بر حسب اختلاف اذهان، مختلف است..
  جهت سوّم: منطق قويم و مقدّمات برهاني شخص حكيم، براي همه الزام آور است..
  سرباز زدن از اصول عقليّۀ برهانيّه، اعتراف به جهالت و كوردلي است..
  إشكال هشتم: «منطق قرآن، حجّيّت عقل و يقين است نه فرضيّه‌هاي وهمي».
  إشكال صاحب مقاله بر علاّم? طباطبائي (قدّه) در حفظ ظاهر شرع و تقديم آن بر فرضيّه‌هاي علمي..
  تجربيّات علمي، تكامل انواع را نشان ميدهد؛ نه تطوّر و تبدّلشان را
  تئوريها تا با ادلّۀ مُتقنه به ثبوت نرسند فرضيّه‌اند نه قانون.
  قطع و يقين، ذاتاً حجّت است؛ و عقل امر به پيروي از آن دارد
  عقل قبل از شرع حجّت است؛ و خدا دو حجّت دارد
  روايات وارده در تقدّم عقل بر شرع..
  عقل، اوّلين حجّت ميان خدا و بندگان است..
  حجّت خدا بر بندگان، پيغمبر است و حجّت در ميان بندگان و خدا، عقل.
  روايت نفيس حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام در حجّيّت عقل.
  تتمّۀ روايت حضرت در أفضليّت عقل: ما عُبِدَ اللهُ بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ.
  شرح و تفسير بعضي از فقرات حديث..
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّه‌هاي غير برهاني نميفروشد
  إشكال نهم: «فطرت، راه تكويني كمال؛ و أحكام فطري رسانندۀ به كمالند».
  عدم فهم معناي فطرت و فطري بودن أحكام، در مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت..
  معناي فطري بودن أحكام دين مقدّس اسلام
  تفسير آية: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا
  تفسير علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، مراحل فطرت را در سنّت ديني..
  معني و مراد از فطرت بنابر تفسير حضرت علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، در بحث مستقلّ «الميزان».
  تمام موجودات بسوي غايت و كمال نوعي خود در حركتند
  سير كمالي انسان، ضرورةً در اجتماع متحقّق ميگردد
  مردم بر اثر عقائد مختلفه أحكام و سنّتهاي متفاوتي را پيريزي ميكنند
  عالم تشريع و شريعت بايد منطبق بر عالم تكوين و فطرت باشد
  مراد از فطرت و اسلام و دين الله و سبيل الله، نزد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  أحكام شرع گرچه اعتباري هستند ولي بر اساس عقل و وصول انسان به كمال هستند
  عمل لواط خلاف فطرت انسان، و در جميع شرايع حرام است..
  در سنّت تكوين و فطرت، هرگونه آميزش از غير طريق زناشوئي ممنوع است..
  ردّ فتواي مشهور مالكيّه، به آياتي است كه دربارۀ قوم لوط وارد شده است..
  وقاحت و قباحت وطي زنان از غير محلّ توالد و تناسل.
  «فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَ نَّي' شِئْتُمْ» دلالت بر جواز وطي زنان از غير محلّ تناسل ندارد
  ايجاد امراض مهلكه از جمله ايدز در نتيجۀ آميزش غير مشروع..
  زنا همچون لواط، خلاف فطرت و ممنوع است..
  غيرت بر ناموس و محافظت زنان و حجاب بانوان، از احكام اوّليّه است..
  أشعار وافي عراقي دربارۀ غيرت مردان و حجاب بانوان.
  شراب خوردن ضدّ حكم فطرت و عقل مستقلّ و شرع قويم است..
  صراحت آيات كريمۀ قرآن بر حرمت شرب خمر.
  رباخواري از مصاديق روشن أحكام ضدّ فطرت است..
  عبارات اكيد و شديد قرآن مجيد در حرمت ربا
  شرح نفيس علاّمه آية الله طباطبائي در پيرامون ربا و آيۀ ربا
  إفادات علاّمۀ طباطبائي در عموميّت مفاد «فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُوا إِلَي اللَهِ».
  لطائف آيات وارده در حرمت ربا به نظر آية الله علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  فطرت، راه تكويني هر انسان به سوي كمال مطلوب خود ميباشد
  بحث متين علاّمۀ طباطبائي (قدّه) در ملاك تشخيص أحكام فطرت و مسائل فطريّه.
  «تنبيهات»؛ تنبيه اوّل: وصول به جزئيّات أحكام فطرت براي عامّۀ بشر غير مقدور است..
  عقل، أحكام كلّي فطرت را ادراك ميكند
  تنبيه دوّم: فطرت، مطابق با عقل انساني است نه عقل حيواني..
  تنبيه سوّم: دو قاعدۀ ملازمۀ بين أحكام عقليّه و شرعيّه، در أحكام فطري نيز صادقاند
  تنبيه چهارم: أحكام اضطراريّه همانند غير آنها فطري هستند
  جميع أحكام اوّليّه و ثانويّۀ اضطراريّه، أحكام فطرت محسوب ميشوند
  تنبيه پنجم: فرق حقيقت علم و اخلاق، فرق امور حقيقيّه و اعتباريّه است..
  مطالب صاحب مقالۀ بسط و قبض در كتاب «دانش و ارزش».
  إشكال صاحب مقاله بر حضرت علاّمه در خلط ميان «هست» و «بايد».
  مطالب كتاب «دانش و ارزش» در بيان عبارات حضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه) دربارۀ ادراكات اعتباري..
  إشكال مؤلّف كتاب «دانش و ارزش» بر علاّمه، ناشي از عدم فهم معناي «اعتباري» است..
  تشريح و تحقيق در معناي اعتباريّات و قيامشان به حقائق..
  در نزدعلاّمه، هر اعتباري بر حقيقتي استوار است..
  امور اعتباريّه محلّشان ذهن است ولي حكايت از خارج ميكنند
  حقائق خارجيّه، در امور اعتباريّۀ ذهنيّه مؤثّر هستند
  خبط مؤلّف «دانش و ارزش» در عدم حجّيّت قياسي كه بر پايۀ برهان عقلي باشد
  تنبيه ششم: موضوع اوّل: تفسير نادرست آيۀ فطرت، از مؤلّف «دانش و ارزش».
  عقل مستقلّ، حكم به لزوم متابعت از فطرت مينمايد
  معناي فطرت، بنابر اصل اشتقاق لغت عرب..
  كلام اساطين عربيّت: راغب و ابن أثير و زمخشري در معناي فطرت..
  در امور اعتباري، فرقي بين «بايدها» و «نبايدها» نيست..
  موضوع دوّم: ادّعاي مؤلّف «دانش و ارزش» مبني بر عدم استنتاج بايدها و نبايدهاي قرآن از مسائل علمي..
  اخلاقيّاتي در قرآن كريم كه مستند به مسائل علمي است..
  تفاوت مرد و زن در أحكام و تكاليف، بر اساس اختلاف سازمان وجودي و طبيعي آنهاست..
  خبط و مغالطۀ صاحب كتاب «دانش و ارزش» در سبب اختلاف حقوق مرد و زن.
  إشكال دهم: «نظريّۀ تبدّل انواع، صرف فرضيّه بوده و دليل قطعي ندارد».
  صاحب مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت، قائل به مذهب داروين است..
  نظريّۀ تكامل در انواع، فرضيّه‌اي است كه به ثبوت علمي نرسيده است..
  داروين در ارائه منتهي شدن انسان به بوزينه دليل قطعي ندارد
  آنچه در نزد مسلمين از مشابهت بين انسان و بوزينه ثابت است، بيشتر از آنستكه از داروين نقل شده است؛ ب
  بيان حضرت صادق عليه السّلام در «توحيد مفضّل» در شگفتي خلقت بوزينه.
  در اشتراكات بوزينه با انسان، بنا به نقل «حيوة الحيوان» دَميري..
  «أبوقَيس» ميمون يزيد (ت)
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّههاي غير برهاني نميفروشد
  مطايبه مؤلّف با كسي كه قائل به انتهاء نسل بشر به ميمون بود
  در مقاله بسط و قبض به قرآن كريم و حجّيّت آن و ابدي بودن آن ايراد شده است..
  كتاب «آيات شيطاني» و نوشته‌هائي نظير «مقالۀ بسط و قبض» از يك چشمه آب ميخورند
  از تحريف ظاهر قرآن بدتر، تحريف معني و مراد آنست..
  احتجاج قيس بن سعد بن عبادة با معاويه در مدينه.
  برشمردن قيس براي معاويه، فضائل أميرالمؤمنين عليه السّلام را
  غضب نمودن معاويه و امرنمودن او به سبّ أميرالمؤمنين عليه السّلام
  بحث ابن عبّاس با معاويه در مدينه درباره حجّيّت قرآن.
  والي ساختن معاويه، زياد را بر عراقين، و سخت شدن امر بر شيعيان.
  بني اُميّه قيامشان براي از ريشه بركندن قرآن بوده است..
  «تو مترس از نسخ دين اي مصطفي».
  خداوند براي هر پيغمبري در راه رسيدن به مقصود، مشكلاتي ايجاد مينموده است..
  قرآن و پاسداران آن، أبدي هستند
  حكومت يزيد استبداد محض، و براي هدم قرآن بود
  به منجنيق بستن مسجد الحرام توسّط لشكريان يزيد (ت)
  اهتمام شديد يزيد در رواج منكرات و إشاعۀ فحشاء.
  أشعار يزيد در مدينه در وصف شراب، در حضور امام حسين عليه السّلام
  أشعار كفر آميز يزيد در هجاء رسول الله و تمسخر به يوم المعاد
  زدن يزيد با چوب بر دندانهاي سيّد الشّهداء عليه السّلام، و اعتراض أبو بَرزة أسلمي..
  مسلم بن عقبة سه روز مدينه را بر لشكريان يزيد مباح كرد (ت)
  يزيد هم طبق منطق عمر، حقّانيّت را بر اصل قدرت و شمشير ميداند
  >> تكريم و تعظيم يزيد از عبيدالله بن زياد لعنة الله عليهما
  تمثّل يزيد به ابيات ابن زِبَعْرَي، صريح در كفر اوست..
  گفتار يزيد و عمرو بن سعيد صريح است در كشته شدن امام حسين از روي كينۀ جاهليّت..
  جنايات معاويه و يزيد، و واقعۀ حرّه (ت)
  كلمات و گفتار دختر عقيل بن أبيطالب پس از شنيدن خبر شهادت سيّد الشّهداء عليه السّلام
  هدف معاويه و يزيد و حزب آنها از متابعانشان در دنيا، هدم شرف قرآن است..
  كلام بيروني در علّت كوبيدن بني اُميّه، شكل نعل اسب را بر در منازل خود
  كلام عِماره (فقيه يمني) در عداوت بني اُميّه با آل رسول.
  كلمات برير بن خضير با عبدالله بن سمير، در شب عاشورا
  خواندن سر بريدۀ امام حسين عليه السّلام بر بالاي نيزه، آيۀ كهف را
  نامۀ شيخ صدوق در جواب سلطان ركن الدّولة، دربارۀ تلاوت رأس مطهّر (ت)
  اشعار مراثي حجّة الإسلام نيّر در عظمت بُراق عشق أباعبدالله الحسين عليه السّلام

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی